سينماييها فيتيله فيلمهاي دفاع مقدس
را پايين كشيدهاند...
گفتوگوي فارس با نظاماسلامي متولد خرمشهر؛ در آستانه سالگرد فتح خرمشهر
گفتوگوي فارس با نظاماسلامي متولد خرمشهر؛ در آستانه سالگرد فتح خرمشهر
خبرگزاري فارس: سيدرحمان نظام اسلامي گوينده و مجري راديو و تلويزيون از روزها و سالهاي اول دفاع مقدس است. او متولد خرمشهر است و خاطرات بسياري از روزهاي دفاع مقدس دارد...
به گزارش خبرنگار راديو و تلويزيون فارس، سيدرحمان نظام اسلامي گوينده و مجري راديو و تلويزيون از روزها و سالهاي اول دفاع مقدس است. او متولد شهر خرمشهر است و خاطرات بسياري از روزهاي دفاع مقدس دارد. نظام اسلامي در سالهاي پس از جنگ به عنوان مجري برنامه صبح به خير ايران فعاليت ميكرد و مخاطبان بسياري را هر روز صبح پاي تلويزيون ميكشاند.به همين دليل و به اين بهانه كه حضور او اين روزها در تلويزيون كمتر شده، پاي گفتوگو با او نشستيم.
با اين كه محور اصلي گفتوگو با سيدرحمان نظاماسلامي پيرامون خاطراتش از دفاع مقدس و به ويژه خرمشهر بود، سوال اول از او درباره عدم حضورش در تلويزيون بود و اين كه چرا اين روزها ديگر در تلويزيون خبري از او نيست. اما نظاماسلامي از پاسخ به اين سوال طفره رفت و در مقابل اين سوال تنها سكوت كرد. در ادامه نظاماسلامي در گفتوگو با خبرنگار راديو و تلويزيون فارس در پاسخ به اين سوال كه در آستانه سالروز آزادي سازي خرمشهر هستيم، شما الان و پس از سالها كه اسم خرمشهر را كه ميشنويد، چه حسي داريد و به چه مسائلي فكر ميكنيد؟ گفت: با شنيدن نام خرمشهر به ياد هويتم، به ياد زادگاهم، به ياد زيباترين رشادتهاي دوستانم و همكلاسيهايم، برادرانم، به ياد عزيزترين كساني كه با هم در خرمشهر رشد كرديم بزرگ شديم مي افتم. ما آن زمان با مردم بوديم و هم سقوط شهر را ديديم و هم آزادياش را ديديم. وقتي به آن زمان فكر ميكنم، به ياد بهنام محمدي 13 ساله، به ياد جمهور، به ياد جهانآرا ميافتم و در يك كلام خرمشهر نمادي از هويت هر ايراني است.
*وقتي خبر آزاد سازي خرمشهر را شنيديد، چه حسي به شما دست داد؟
** انگار دوباره متولد شدم. چون براي هر ايراني باور اين كه خرمشهر از پيكره وطن جدا شود، خيلي سخت است و شايد از زيباترين خاطرات مردم لحظه آزادي و خبر پيروزي رزمندگان بود. هميشه هم به ياد اين جمله زيباي امام(ره) هستم كه خرمشهر را خدا آزاد كرد. براي من كه در خرمشهر متولد شدم، در خرمشهر مدرسه رفتم و دوران سقوط آنجا بودم، هميشه چيزي كه قلبم را آزار ميداد اين بود كه گامهاي متجاوزين بعثي در كوچه پس كوچههاي خرمشهر حركت ميكند. اما با نثار خون و فداکاري بچههاي اين آب و خاك يك بار ديگر خرمشهر به پيكره وطن برگشت خاطره آن روز جزء زيباترين خاطرههاي من و همه ايرانيان است.
*زماني كه خرمشهر آزاد شد شما كجا بوديد؟
** من فكر ميكنم تازه از بيمارستان معيري تهران مرخص شده بودم. بله، تهران بودم. شادي مردم، چراغهاي روشن اتومبيلها، نقل و شيريني كه مردم توزيع ميكردند، حركت برف پاکكنهاي اتومبيلها و فضاي پر از شور و حماسهاي كه صداوسيما به ما منتقل ميكرد، همه در خاطرم هست.
*اين روزها وقتي به خرمشهر سر ميزنيد، خرمشهر به آباداني سابق برگشته يا خير؟
**يك نكته ظريف من به شما ميگويم كه شايد كمتر كسي به آن مراجعه كرده يا به آن دقت ميكند. ببينيد خيلي از خانهها هنوز هم وجود دارند كه نيمه كاره است يا حالت مخروبه دارند. من ميخواهم دليلش را عنوان كنم كه چرا اينگونه است و گاهي اوقات فكر ميكنيم چرا اينجا ساخته نميشود؟ ببينيد دولت حق را براي صاحبان آن خانهها قائل شده كه اين خانه متعلق به تواست و اعلام كرده است كه ميتوانيد بياييد وام بگيريد و ما هم كمك ميكنيم كه اينجا را بسازيد، اما حقيقت امر اين است كه وقتي براي مثال 25 سال پيش، 30 سال پيش اين حوادث اتفاق افتاد و اين حادثه اتفاق افتاد، ساكنين خرمشهر به تناسب زمان جنگ بعضي آمدند مثلا به استان فارس بعضيها به استان گيلان و مازندران بعضيها هم آمدند به بوشهر بعضيها آمدند به لرستان، شهرها خرم آباد، بروجرد و شهرهاي مختلف ايران ساكن شدند. بعدها فرزندان آنها ازدواج كردند. عروسدار شدند در آن شهر جديد داماددار شدند. در آن شهر جديد نوهدار شدند و در آن شهر جديد چارچوب زندگي خودشان را در شهرهاي جديد طراحي كردند. به لحاظ تعلقات فرزندي، عروس، نوهاي، دامادي و ... خيلي از آنها چون مثلا پسرشان در شيراز ازدواج كرده بود، همان جا خوي گرفتند و در شيراز ماندگار شدند. آنهايي كه در ساري بودند به همين شكل. آنهايي كه در لرستان بودند به همين شكل به نوعي ديگر آن رغبت اوليه و انگيزهاي كه بايد برگردند زياد درونشان تحرك نشد. چون خوب امكانات خرمشهر هم ضعيف بود. مشكل آب هم داشت. خرمشهر مشكل بيكاري هم داشت و حالت نه جنگ و نه صلحي كه تا زمان صدام وجود داشت حالي كه هر لحظه امكان توطئه مجدد صدام و هوادارانش و كشورهاي حامياش وجود داشت و همين باعث شد كه خيلي از ساكنان خرمشهر در استانهاي ديگر هم ساكن شدند و خيلي از آنها نيز دوباره به شهر خود برگشتند. من جمله پدر من كه هنوز هم در خرمشهر است. من جمله پسرخالههاي من كه هنوز در خرمشهرند. خيلي از صاحبان اين خانهها نيز مرحوم شدهاند. خيلي از اين صاحبان به رحمت خدا رفتهاند. بچههايشان كجايند؟ بچههايشان در شيراز خانه و زندگي تشكيل دادهاند يا در مثلا گيلان مازندران، ساري و چالوس و به نوعي ديگر ساكن شدند در شهرهاي جديد آن رغبت لازم را براي آمدن و از نوع ساختن آنجا كمتر دارند. اما اين گفته و كلام من به اين معنا نيست كه همه خرمشهريها زادگاه خود را رها كردهاند.
* آقاي نظام اسلامي شما از معدود مجريان تلويزيون هستيد كه هميشه در سوژههايي كه مربوط به حوزه دفاع مقدس ميشود، كارهاي اجرا را بهعهده ميگيريد و اين برنامهها را اجرا ميكنيد. اجرايي كه براي مخاطب بسيار دلچسب است، فكر ميكنيد چرا مخاطب اينقدر با اجراي شما ارتباط برقرار ميكند؟
** شايد دليلش اين باشد كه من بسياري از شهيدان دفاع مقدس را ميشناختم. با آنها جبهه بودم. بچههاي خرمشهر خيليهايشان دوستان من بودند. هم كلاسيهاي من بودند. مثلا وقتي ميگوييد بهنام محمدي، يكي از خاطرات قبل از شهادتش را خود من دارم. مثلا يادم نميرود دوران مقاومت خرمشهر بود. قبل از سقوط من از پلههاي مسجد امام محمد باقر(ع) معروف به مسجد اصفهانيها آمدم پايين. بهنام محمدي رو به روي مسجد روي جدول نشسته بود و سرنيزه اسلحه كلاش دستش بود و داشت زمين را ميكند. با زبان محلي خرمشهري به او گفتم: كاكا بهنام، چته؟ ناراحتي؟ گفت: خبر نداري صالحي را شهيدش كردن ؟ منظورش از صالحي، صالح موسوي بود كه الان جزو رزمندگاني است كه در قيد حيات است و جزو افتخارات مقاومت خرمشهر است و من بهش گفتم: بهنام، نه شايد اين خبري كه آوردن اشتباه باشد. شايد صالح موسوي زنده است. او اصرار كرد كه خبر آوردن كه كشتنش عراقيها ولي من با اين سرنيزه انتقامش را ميگيرم. من آن روز بهنام را دلداري دادم. چند روز بعد اخوي من زخمي شد و آوردنش تهران. من آمده بودم دنبال كار بيمارستان ايشان كه در بيمارستان مصطفي خميني بستري بود. همچين كه از پلههاي بنياد شهيد رفتم بالا، عكس بهنام محمدي را ديدم كه پوستر شده بود و زيرش نوشته بود بهنام محمدي نوجوان 13 ساله خرمشهري كه تا آخرين قطره خون در زادگاهش ماند و شهيد شد. برادرهاي بزرگ بهنام همكلاسي هاي من در جلسات قرآن در قبل از انقلاب بودند.بهنام برادر كوچكشان بود. چند بار خانواده بهنام، او را از خرمشهر برده بودند به اهواز و بهبهان اما او از آنجا فرار كرده و برگشته بود به خرمشهر. خوب، ببينيد اين يك نمونهاش است. شهيد قيمت معلم قرآن من بود كه شهيد شد. جمهور دوست من بود كه شهيد شد. شهيد جهان آرا فرمانده من بود، شهيد اقبال پور همكلاسي من بود شهيد شد. جعفر موسوي همكلاسي من بود، صبح آمديم مدرسه و ديديم دسته گل روي صندليش گذاشتهاند و شهيد شده است. اخويهاي خودم هم به همين شكل. بسياري از بستگان خودم به همين شكل. پدرم جزء زخميهاي آنجا بود. پسرعمويم جزء جانبازان آنجا بود و مي خواهم بگم كه خيلي از دوستان من خيلي از كساني كه با هم بزرگ شديم با هم توي كوچه پس كوچههاي خاكي خرمشهر فوتبال بازي كرديم شهيد شدند. همه اينها شده خاطرات زندگي من. همه اينها شده خاطراتي كه يك عمر با آنها بلند شدم و نشستم. امكان ندارد لبخند بزنم و به خودم نگويم نظام اسلامي اين خنده ات به خاطر كم فروغ شدن چهره قهرماناني است كه به شهادت رسيدند، حقشان را در كلامت ادا كن. دينشان را در اجرايت ادا كن. شايد روزي كه من از اينها نگويم روز مرگ واقعي من خواهد بود. به همين خاطر است كه من از شهدا همواره ياد ميكنم. چه ديگران خوششان بيايد، چه خوششان نيايد، چه به من بگويند كلام تو تكراري است چه بگويند كلام تو تكراري نيست. چه به من بگويند تو مال آن دوره هستي و به درد دوره جديد نميخوري ولي با اين حال احساس حقي است كه بر دوش من است و هيچ وقت از آن دست نميكشم.تا زندهام سعي ميكنم به حقشان وفادار باشم.
*جريان قطع شدن پاي شما در دوران جنگ چگونه اتفاق افتاد؟
** آن موقع آقاي نوباوه همكارمان و نماينده مجلس در آن لحظه به داد من رسيد و من را نجات داد، همانطور كه يك بار هم در مكه از دست پليسهاي سعوي وقتي فرار ميكردم به دادم رسيد. فكر كنم دوبار، مسير زندگيمان به هم مرتبط شده است. عمليات خيبر بود. 11 اسفند 1362 صبح زيارت عاشورا را خوانديم و بعد عمليات خيبر شروع شد. نزديكهاي ظهر بود. من بودم و خدا بيامرز اكبر سعيدي و رزمندهاي ديگري. پشت خاكريزي كه فاصله ما با عراقيها فاصله? بسيار نزديكي بود آتشبار خيلي شديدي بود. شليك مستقيم توپ خمپاره آرپي جي. مصاحبهام را كه پشت خاكريز انجام دادم، خدابيامرز اكبر سعيدي و آن اخوي كه كنار من بود در دم شهيد شدند. داشتيم ميرفتيم چند متر جلوتر كه با چند نفر ديگر هم مصاحبه كنيم. ناگهان صداي انفجار خيلي بزرگي آمد. يك لحظه به خودم آمدم، ديدم نفر سوم شهيد شده است، نفر دوم مرحوم سعيدي موج گرفتش و من هم پاي چپم به شدت مورد اصابت قرار گرفته است. تقريبا ديگر قطع شده و به يك پوست بند بود. آقاي نوباوه در آن منطقه بود. آمد جلو و كمك كرد و من را نجات داد و با يك وانت منتقل كرد به پشت جبهه. من ديگر بيهوش شدم تا چند روز بعد در تبريز چشمم را باز كردم و ديديم پايم را پيوند زدهاند و سرجايش بود.
*زمان دفاع مقدس، شما خبرنگار صداوسيما بوديد؟
** بله. آن موقع من خبرنگار جنگي راديو بودم. در مناطق عملياتي براي انعكاس اخبار عمليات و خبر سلامتي رزمندگان از راديو به آنجا ميرفتيم و همواره از دوستان خبرنگارم و همكاران گزارشگر به نيكي ياد ميكنم. آنها زحمات زيادي كشيدند.
* شما به عنوان يكي از افرادي كه دوره دفاع مقدس را لمس كرده و در سازمان صداوسيما نيز فعاليت داشته، فكر ميكنيد در حال حاضر آيا صدا و سيما توانسته رسالت خود را در اشاعه فرهنگ دفاع مقدس به خوبي انجام بدهد؟
**به جرات ميتوانم بگويم بار اصلي اين رسالت بهعهده صدا و سيما است. چون صداوسيما جزو وفاداران به موضوع دفاع مقدس است. يعني هر ساله با پرداختن به موضوع و پخش تصاوير، خاطرات رزمندگان و ناگفتههاي دفاع مقدس، تصاويري كه تا به حال پخش نشده و آنها را از آرشيو در ميآورند و پخش ميکنند گام بزرگي در آشنايي نسل جديد با مقوله دفاع مقدس انجام ميدهند. اي كاش بقيه سازمانها و نهادهاي دست اندركار هم به سان صداوسيما در اين زمينه همت ميكردند تا انعكاس اين مطالب دو چندان باشد. شما دقت كنيد در عرصه سينما فيتيله را پايين كشيدهاند و كمتر به سراغ دفاع مقدس ميروند. البته بهانههاي خودشان را دارند. موقعي بهانه ميكنند كه در ساخت چنين فيلمهايي از ما حمايت نميشود، يك موقع هم بهانه ميكنند كه الان گيشه چيز ديگري را طلب ميكند. يا ميگويند كه در اين عرصه سرمايه برنميگردد. ولي صداوسيما هم راهيان نور را هر ساله به شايستگي منعكس ميكند هم در حوزه صداي جمهوري اسلامي ايران و شبكههاي مختلف با اعزام افراد و انعكاس حضور راهيان نور همچنين در حوزه سيما به همين شكل دارد عمل ميشود. همه اينها زنده نگه داشتن آن حادثه بزرگ در تاريخ اين مرز و بوم است. من توجه همه مخاطبان اين گفتوگو را به اين نكته جلب ميكنم كه من به لحاظ تناسب شغلي خود شايد 5 قاره دنيا را رفتهام و آمار كشورها از دستم در رفته است. تعداد كشورهايي كه رفتهام شايد به 50 كشور بالغ شود اما يك چيز را متوجه شدم. با گذشت 50 تا 60 سال از جنگ جهاني، هنوز هم در عرصه رسانههاي تصويري اروپا بر اساس يك قانون نوشته يا نانوشته عمل ميكنند و پخش فيلمهاي مربوط به جنگ جهاني را براي بالا بردن غرور مليشان و براي بالا بردن روحيه مردمشان در دستور كار دارند. حالا كشورهايي كه با نيت جاه طلبي، با نيت كشورگشايي، با نيت از بين بردن مردم كشورهاي ديگر و به تصرف درآوردن آنها عمل كردهاند و در مقام مقايسه ما ملتي بوديم كه تازه انقلاب كرده بود، ملتي كه ميخواست روي پاي خود بايستد و به عبارتي به تنهايي در مقابل تمام كشورهاي دنيا چون حامي صدام بودند با توكل به خدا با دست خالي و با اميد به الطاف خفيه الهي و با رهبري امام(ره) ايستاده و مقاومت كرد. ميتوانم بگويم قدر اين مقاومت، قدر اين جانفشاني و قدر اين از خود گذشتگي را نه تنها بايد دانست، بايد قصه پدر بزرگها و مادربزرگهاي اين مملكت باشد و براي نوهها و فرزندانشان تعريف كنند. ببينيد الان زماني من و شما اين گفتوگو را انجام ميدهيم كه تشييع پيكر 89 شهيد به تازگي انجام شده است كه اگر بگويم سالارشان شهيد علي هاشمي است، سردار بزرگي كه هور به وجودش افتخار ميكرد بعد از بيست و چند سال خبري از پيكر پاكش به دست آمد. مگر اينها چه كساني بودند و چه كار كردند؟ گاهي اوقات ما در نوشتههايم ميبينيم و يا در كلاممان وقتي ميخواهيم از اين بچهها صحبت كنيم، نيازي نيست بگوييم كه آنها از آسمان آمدهاند به زمين. نيازي نيست بگوييم اينها اسطورههايي هستند كه از آسمان به زمين نيامدند، همين بچههاي پاك و معصوم و دلاوري بودند كه در همين كوچه پس كوچههاي اهواز، آبادان، تهران، اصفهان و ... زندگي ميكردند اما وقتي وظيفه اين است كه بايد بروند و دفاع از مملكت بكنند، به زيبايي از همه چيز گذشته و رفتند. يعني اينها مثلا از آسمان هفتم نيامدند كه اين وظيفه را انجام دهند بلكه فرزندان همين پدران و مادران عزيز ايراني بودند كه وقتي احساس كردند الان مملكتشان به دفاع نياز دارد، مادرانشان آنها را از زير قرآن رد كردند. پدرانشان گفتند پسرم برو از مملكتت دفاع كن و به خاطر همين است كه ميگويند دنبال اسطوره نگرديم. دنبال رستم نگرديم. رستم براي همه ايرانيان مايه افتخاراست. رستم را الان توي همين كوچه پس كوچههاي امروز وطن ميتوانيد جستوجو و پيدا كنيد. هم سهراب، هم آرش كمانگير، هم افراسياب و هم همه پهلواناني كه جزيي از تاريخ كهن اين مملكت هستند زياد داريم و به آنها افتخار ميكنيم. رستمها در مقابل چشمانمان هستند و نميخواهد در تاريخ دنبالشان بگرديم. در همين شهرهاي مختلفمان، در همين اتفاقات، در همين حوادث پس از انقلاب و جانفشانيشان در دفاع مقدس پر از رستم، سهراب، آرش كمانگير و ... است.
* براي مردم خرمشهر چه آرزويي داريد؟
** شايد زيباترين آرزوي من اين است كه باز هم همان سرزندگي و همان آباداني را در خرمشهر ببينم. براي كسي كه هم ديده بود و هم لمس کرده بود كه تعداد تلفنهاي موجود در خرمشهر از تهران بيشتر بود و براي كسي كه ديده بود و همه ميدانستند كه شهرداري خرمشهر حتي به تهران پايتخت وام ميداد، آرزويم اين است كه باز همان شادابي، همان سربلندي و همان رونق قبلي را با تلاش و همت مسئولان خصوصا امسال كه به فرمايش رهبر عزيزمان سال همت مضاعف و كار مضاعف نامگذاري شده، ببينم و مسئولان با همت و تلاششان باز هم حق خرمشهر و مردم خرمشهر را به شايستگي ادا بكنند.
گفتوگو از مريم فيروزفر
*وقتي خبر آزاد سازي خرمشهر را شنيديد، چه حسي به شما دست داد؟
** انگار دوباره متولد شدم. چون براي هر ايراني باور اين كه خرمشهر از پيكره وطن جدا شود، خيلي سخت است و شايد از زيباترين خاطرات مردم لحظه آزادي و خبر پيروزي رزمندگان بود. هميشه هم به ياد اين جمله زيباي امام(ره) هستم كه خرمشهر را خدا آزاد كرد. براي من كه در خرمشهر متولد شدم، در خرمشهر مدرسه رفتم و دوران سقوط آنجا بودم، هميشه چيزي كه قلبم را آزار ميداد اين بود كه گامهاي متجاوزين بعثي در كوچه پس كوچههاي خرمشهر حركت ميكند. اما با نثار خون و فداکاري بچههاي اين آب و خاك يك بار ديگر خرمشهر به پيكره وطن برگشت خاطره آن روز جزء زيباترين خاطرههاي من و همه ايرانيان است.
*زماني كه خرمشهر آزاد شد شما كجا بوديد؟
** من فكر ميكنم تازه از بيمارستان معيري تهران مرخص شده بودم. بله، تهران بودم. شادي مردم، چراغهاي روشن اتومبيلها، نقل و شيريني كه مردم توزيع ميكردند، حركت برف پاکكنهاي اتومبيلها و فضاي پر از شور و حماسهاي كه صداوسيما به ما منتقل ميكرد، همه در خاطرم هست.
*اين روزها وقتي به خرمشهر سر ميزنيد، خرمشهر به آباداني سابق برگشته يا خير؟
**يك نكته ظريف من به شما ميگويم كه شايد كمتر كسي به آن مراجعه كرده يا به آن دقت ميكند. ببينيد خيلي از خانهها هنوز هم وجود دارند كه نيمه كاره است يا حالت مخروبه دارند. من ميخواهم دليلش را عنوان كنم كه چرا اينگونه است و گاهي اوقات فكر ميكنيم چرا اينجا ساخته نميشود؟ ببينيد دولت حق را براي صاحبان آن خانهها قائل شده كه اين خانه متعلق به تواست و اعلام كرده است كه ميتوانيد بياييد وام بگيريد و ما هم كمك ميكنيم كه اينجا را بسازيد، اما حقيقت امر اين است كه وقتي براي مثال 25 سال پيش، 30 سال پيش اين حوادث اتفاق افتاد و اين حادثه اتفاق افتاد، ساكنين خرمشهر به تناسب زمان جنگ بعضي آمدند مثلا به استان فارس بعضيها به استان گيلان و مازندران بعضيها هم آمدند به بوشهر بعضيها آمدند به لرستان، شهرها خرم آباد، بروجرد و شهرهاي مختلف ايران ساكن شدند. بعدها فرزندان آنها ازدواج كردند. عروسدار شدند در آن شهر جديد داماددار شدند. در آن شهر جديد نوهدار شدند و در آن شهر جديد چارچوب زندگي خودشان را در شهرهاي جديد طراحي كردند. به لحاظ تعلقات فرزندي، عروس، نوهاي، دامادي و ... خيلي از آنها چون مثلا پسرشان در شيراز ازدواج كرده بود، همان جا خوي گرفتند و در شيراز ماندگار شدند. آنهايي كه در ساري بودند به همين شكل. آنهايي كه در لرستان بودند به همين شكل به نوعي ديگر آن رغبت اوليه و انگيزهاي كه بايد برگردند زياد درونشان تحرك نشد. چون خوب امكانات خرمشهر هم ضعيف بود. مشكل آب هم داشت. خرمشهر مشكل بيكاري هم داشت و حالت نه جنگ و نه صلحي كه تا زمان صدام وجود داشت حالي كه هر لحظه امكان توطئه مجدد صدام و هوادارانش و كشورهاي حامياش وجود داشت و همين باعث شد كه خيلي از ساكنان خرمشهر در استانهاي ديگر هم ساكن شدند و خيلي از آنها نيز دوباره به شهر خود برگشتند. من جمله پدر من كه هنوز هم در خرمشهر است. من جمله پسرخالههاي من كه هنوز در خرمشهرند. خيلي از صاحبان اين خانهها نيز مرحوم شدهاند. خيلي از اين صاحبان به رحمت خدا رفتهاند. بچههايشان كجايند؟ بچههايشان در شيراز خانه و زندگي تشكيل دادهاند يا در مثلا گيلان مازندران، ساري و چالوس و به نوعي ديگر ساكن شدند در شهرهاي جديد آن رغبت لازم را براي آمدن و از نوع ساختن آنجا كمتر دارند. اما اين گفته و كلام من به اين معنا نيست كه همه خرمشهريها زادگاه خود را رها كردهاند.
* آقاي نظام اسلامي شما از معدود مجريان تلويزيون هستيد كه هميشه در سوژههايي كه مربوط به حوزه دفاع مقدس ميشود، كارهاي اجرا را بهعهده ميگيريد و اين برنامهها را اجرا ميكنيد. اجرايي كه براي مخاطب بسيار دلچسب است، فكر ميكنيد چرا مخاطب اينقدر با اجراي شما ارتباط برقرار ميكند؟
** شايد دليلش اين باشد كه من بسياري از شهيدان دفاع مقدس را ميشناختم. با آنها جبهه بودم. بچههاي خرمشهر خيليهايشان دوستان من بودند. هم كلاسيهاي من بودند. مثلا وقتي ميگوييد بهنام محمدي، يكي از خاطرات قبل از شهادتش را خود من دارم. مثلا يادم نميرود دوران مقاومت خرمشهر بود. قبل از سقوط من از پلههاي مسجد امام محمد باقر(ع) معروف به مسجد اصفهانيها آمدم پايين. بهنام محمدي رو به روي مسجد روي جدول نشسته بود و سرنيزه اسلحه كلاش دستش بود و داشت زمين را ميكند. با زبان محلي خرمشهري به او گفتم: كاكا بهنام، چته؟ ناراحتي؟ گفت: خبر نداري صالحي را شهيدش كردن ؟ منظورش از صالحي، صالح موسوي بود كه الان جزو رزمندگاني است كه در قيد حيات است و جزو افتخارات مقاومت خرمشهر است و من بهش گفتم: بهنام، نه شايد اين خبري كه آوردن اشتباه باشد. شايد صالح موسوي زنده است. او اصرار كرد كه خبر آوردن كه كشتنش عراقيها ولي من با اين سرنيزه انتقامش را ميگيرم. من آن روز بهنام را دلداري دادم. چند روز بعد اخوي من زخمي شد و آوردنش تهران. من آمده بودم دنبال كار بيمارستان ايشان كه در بيمارستان مصطفي خميني بستري بود. همچين كه از پلههاي بنياد شهيد رفتم بالا، عكس بهنام محمدي را ديدم كه پوستر شده بود و زيرش نوشته بود بهنام محمدي نوجوان 13 ساله خرمشهري كه تا آخرين قطره خون در زادگاهش ماند و شهيد شد. برادرهاي بزرگ بهنام همكلاسي هاي من در جلسات قرآن در قبل از انقلاب بودند.بهنام برادر كوچكشان بود. چند بار خانواده بهنام، او را از خرمشهر برده بودند به اهواز و بهبهان اما او از آنجا فرار كرده و برگشته بود به خرمشهر. خوب، ببينيد اين يك نمونهاش است. شهيد قيمت معلم قرآن من بود كه شهيد شد. جمهور دوست من بود كه شهيد شد. شهيد جهان آرا فرمانده من بود، شهيد اقبال پور همكلاسي من بود شهيد شد. جعفر موسوي همكلاسي من بود، صبح آمديم مدرسه و ديديم دسته گل روي صندليش گذاشتهاند و شهيد شده است. اخويهاي خودم هم به همين شكل. بسياري از بستگان خودم به همين شكل. پدرم جزء زخميهاي آنجا بود. پسرعمويم جزء جانبازان آنجا بود و مي خواهم بگم كه خيلي از دوستان من خيلي از كساني كه با هم بزرگ شديم با هم توي كوچه پس كوچههاي خاكي خرمشهر فوتبال بازي كرديم شهيد شدند. همه اينها شده خاطرات زندگي من. همه اينها شده خاطراتي كه يك عمر با آنها بلند شدم و نشستم. امكان ندارد لبخند بزنم و به خودم نگويم نظام اسلامي اين خنده ات به خاطر كم فروغ شدن چهره قهرماناني است كه به شهادت رسيدند، حقشان را در كلامت ادا كن. دينشان را در اجرايت ادا كن. شايد روزي كه من از اينها نگويم روز مرگ واقعي من خواهد بود. به همين خاطر است كه من از شهدا همواره ياد ميكنم. چه ديگران خوششان بيايد، چه خوششان نيايد، چه به من بگويند كلام تو تكراري است چه بگويند كلام تو تكراري نيست. چه به من بگويند تو مال آن دوره هستي و به درد دوره جديد نميخوري ولي با اين حال احساس حقي است كه بر دوش من است و هيچ وقت از آن دست نميكشم.تا زندهام سعي ميكنم به حقشان وفادار باشم.
*جريان قطع شدن پاي شما در دوران جنگ چگونه اتفاق افتاد؟
** آن موقع آقاي نوباوه همكارمان و نماينده مجلس در آن لحظه به داد من رسيد و من را نجات داد، همانطور كه يك بار هم در مكه از دست پليسهاي سعوي وقتي فرار ميكردم به دادم رسيد. فكر كنم دوبار، مسير زندگيمان به هم مرتبط شده است. عمليات خيبر بود. 11 اسفند 1362 صبح زيارت عاشورا را خوانديم و بعد عمليات خيبر شروع شد. نزديكهاي ظهر بود. من بودم و خدا بيامرز اكبر سعيدي و رزمندهاي ديگري. پشت خاكريزي كه فاصله ما با عراقيها فاصله? بسيار نزديكي بود آتشبار خيلي شديدي بود. شليك مستقيم توپ خمپاره آرپي جي. مصاحبهام را كه پشت خاكريز انجام دادم، خدابيامرز اكبر سعيدي و آن اخوي كه كنار من بود در دم شهيد شدند. داشتيم ميرفتيم چند متر جلوتر كه با چند نفر ديگر هم مصاحبه كنيم. ناگهان صداي انفجار خيلي بزرگي آمد. يك لحظه به خودم آمدم، ديدم نفر سوم شهيد شده است، نفر دوم مرحوم سعيدي موج گرفتش و من هم پاي چپم به شدت مورد اصابت قرار گرفته است. تقريبا ديگر قطع شده و به يك پوست بند بود. آقاي نوباوه در آن منطقه بود. آمد جلو و كمك كرد و من را نجات داد و با يك وانت منتقل كرد به پشت جبهه. من ديگر بيهوش شدم تا چند روز بعد در تبريز چشمم را باز كردم و ديديم پايم را پيوند زدهاند و سرجايش بود.
*زمان دفاع مقدس، شما خبرنگار صداوسيما بوديد؟
** بله. آن موقع من خبرنگار جنگي راديو بودم. در مناطق عملياتي براي انعكاس اخبار عمليات و خبر سلامتي رزمندگان از راديو به آنجا ميرفتيم و همواره از دوستان خبرنگارم و همكاران گزارشگر به نيكي ياد ميكنم. آنها زحمات زيادي كشيدند.
* شما به عنوان يكي از افرادي كه دوره دفاع مقدس را لمس كرده و در سازمان صداوسيما نيز فعاليت داشته، فكر ميكنيد در حال حاضر آيا صدا و سيما توانسته رسالت خود را در اشاعه فرهنگ دفاع مقدس به خوبي انجام بدهد؟
**به جرات ميتوانم بگويم بار اصلي اين رسالت بهعهده صدا و سيما است. چون صداوسيما جزو وفاداران به موضوع دفاع مقدس است. يعني هر ساله با پرداختن به موضوع و پخش تصاوير، خاطرات رزمندگان و ناگفتههاي دفاع مقدس، تصاويري كه تا به حال پخش نشده و آنها را از آرشيو در ميآورند و پخش ميکنند گام بزرگي در آشنايي نسل جديد با مقوله دفاع مقدس انجام ميدهند. اي كاش بقيه سازمانها و نهادهاي دست اندركار هم به سان صداوسيما در اين زمينه همت ميكردند تا انعكاس اين مطالب دو چندان باشد. شما دقت كنيد در عرصه سينما فيتيله را پايين كشيدهاند و كمتر به سراغ دفاع مقدس ميروند. البته بهانههاي خودشان را دارند. موقعي بهانه ميكنند كه در ساخت چنين فيلمهايي از ما حمايت نميشود، يك موقع هم بهانه ميكنند كه الان گيشه چيز ديگري را طلب ميكند. يا ميگويند كه در اين عرصه سرمايه برنميگردد. ولي صداوسيما هم راهيان نور را هر ساله به شايستگي منعكس ميكند هم در حوزه صداي جمهوري اسلامي ايران و شبكههاي مختلف با اعزام افراد و انعكاس حضور راهيان نور همچنين در حوزه سيما به همين شكل دارد عمل ميشود. همه اينها زنده نگه داشتن آن حادثه بزرگ در تاريخ اين مرز و بوم است. من توجه همه مخاطبان اين گفتوگو را به اين نكته جلب ميكنم كه من به لحاظ تناسب شغلي خود شايد 5 قاره دنيا را رفتهام و آمار كشورها از دستم در رفته است. تعداد كشورهايي كه رفتهام شايد به 50 كشور بالغ شود اما يك چيز را متوجه شدم. با گذشت 50 تا 60 سال از جنگ جهاني، هنوز هم در عرصه رسانههاي تصويري اروپا بر اساس يك قانون نوشته يا نانوشته عمل ميكنند و پخش فيلمهاي مربوط به جنگ جهاني را براي بالا بردن غرور مليشان و براي بالا بردن روحيه مردمشان در دستور كار دارند. حالا كشورهايي كه با نيت جاه طلبي، با نيت كشورگشايي، با نيت از بين بردن مردم كشورهاي ديگر و به تصرف درآوردن آنها عمل كردهاند و در مقام مقايسه ما ملتي بوديم كه تازه انقلاب كرده بود، ملتي كه ميخواست روي پاي خود بايستد و به عبارتي به تنهايي در مقابل تمام كشورهاي دنيا چون حامي صدام بودند با توكل به خدا با دست خالي و با اميد به الطاف خفيه الهي و با رهبري امام(ره) ايستاده و مقاومت كرد. ميتوانم بگويم قدر اين مقاومت، قدر اين جانفشاني و قدر اين از خود گذشتگي را نه تنها بايد دانست، بايد قصه پدر بزرگها و مادربزرگهاي اين مملكت باشد و براي نوهها و فرزندانشان تعريف كنند. ببينيد الان زماني من و شما اين گفتوگو را انجام ميدهيم كه تشييع پيكر 89 شهيد به تازگي انجام شده است كه اگر بگويم سالارشان شهيد علي هاشمي است، سردار بزرگي كه هور به وجودش افتخار ميكرد بعد از بيست و چند سال خبري از پيكر پاكش به دست آمد. مگر اينها چه كساني بودند و چه كار كردند؟ گاهي اوقات ما در نوشتههايم ميبينيم و يا در كلاممان وقتي ميخواهيم از اين بچهها صحبت كنيم، نيازي نيست بگوييم كه آنها از آسمان آمدهاند به زمين. نيازي نيست بگوييم اينها اسطورههايي هستند كه از آسمان به زمين نيامدند، همين بچههاي پاك و معصوم و دلاوري بودند كه در همين كوچه پس كوچههاي اهواز، آبادان، تهران، اصفهان و ... زندگي ميكردند اما وقتي وظيفه اين است كه بايد بروند و دفاع از مملكت بكنند، به زيبايي از همه چيز گذشته و رفتند. يعني اينها مثلا از آسمان هفتم نيامدند كه اين وظيفه را انجام دهند بلكه فرزندان همين پدران و مادران عزيز ايراني بودند كه وقتي احساس كردند الان مملكتشان به دفاع نياز دارد، مادرانشان آنها را از زير قرآن رد كردند. پدرانشان گفتند پسرم برو از مملكتت دفاع كن و به خاطر همين است كه ميگويند دنبال اسطوره نگرديم. دنبال رستم نگرديم. رستم براي همه ايرانيان مايه افتخاراست. رستم را الان توي همين كوچه پس كوچههاي امروز وطن ميتوانيد جستوجو و پيدا كنيد. هم سهراب، هم آرش كمانگير، هم افراسياب و هم همه پهلواناني كه جزيي از تاريخ كهن اين مملكت هستند زياد داريم و به آنها افتخار ميكنيم. رستمها در مقابل چشمانمان هستند و نميخواهد در تاريخ دنبالشان بگرديم. در همين شهرهاي مختلفمان، در همين اتفاقات، در همين حوادث پس از انقلاب و جانفشانيشان در دفاع مقدس پر از رستم، سهراب، آرش كمانگير و ... است.
* براي مردم خرمشهر چه آرزويي داريد؟
** شايد زيباترين آرزوي من اين است كه باز هم همان سرزندگي و همان آباداني را در خرمشهر ببينم. براي كسي كه هم ديده بود و هم لمس کرده بود كه تعداد تلفنهاي موجود در خرمشهر از تهران بيشتر بود و براي كسي كه ديده بود و همه ميدانستند كه شهرداري خرمشهر حتي به تهران پايتخت وام ميداد، آرزويم اين است كه باز همان شادابي، همان سربلندي و همان رونق قبلي را با تلاش و همت مسئولان خصوصا امسال كه به فرمايش رهبر عزيزمان سال همت مضاعف و كار مضاعف نامگذاري شده، ببينم و مسئولان با همت و تلاششان باز هم حق خرمشهر و مردم خرمشهر را به شايستگي ادا بكنند.
گفتوگو از مريم فيروزفر
0 نظرهای شما:
Post a Comment