روايت شگفت‌انگيز صادق تبريزي از هم‌انديشي پيشكسوتان هنرهای تجسمي

روايت شگفت‌انگيز صادق تبريزي از هم‌انديشي
پيشكسوتان هنرهای تجسمي

تبريزي؛‌ پيشگام هنر معاصر؛ روايتي شگفت از حضور خود در هم‌انديشي پيشكسوتان عرصه هنرهاي تجسمي در موزه هنرهاي معاصر دارد. او نوشته است:در جلسه‌اي كه در كتابخانه موزه تشكيل شده بود، مدعوين دو تا دو تا از تمام رشته‌هاي هنرهاي تجسمي دعوت شده بودند اما در جمع اين حضرات؛ من حرفي براي گفتن نداشتم.

ایلنا-: چندي پيش(كمتر از ده روز گذشته) روابط عمومي موزه هنرهاي معاصر تهران،‌ خبري باعنوان برگزاري نخستين جلسه هم‌انديشي را با حضور جمعي از پيشكسوتان، ‌صاحب‌نظران،‌ استادان و هنرمندان عرصه هنرهاي تجسمي و محمود شالويي(مديركل دفتر هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و رئيس موزه هنرهاي معاصر) را براي رسانه‌ها ارسال كرد. اين نشست با شركت بيش از 50 هنرمند در محل كتابخانه موزه هنرهاي معاصر برگزار شد. در خبري كه موزه هنرهاي معاصر براي رسانه‌ها ارسال كرده بود؛ به تمام نكات مثبت جلسه اشاره شده بود. گو اينكه تمام اتفاقات اين جلسه خوشايند جمع حاضر بوده و كسي به روند اتفاقات حوزه هنرهاي تجسمي كشور اعتراضي نداشته است. محمود شالويي درباره اين جلسه گفته بود: اين نشست به‌منظور برنامه‌ريزي منسجم و عملكرد فراگير و به دور از هرگونه گرايش يكسونگر، لحاظ كردن نقطه نظرات سازنده در برنامه‌ريزي فعاليت‌ها، توسعه برنامه‌ها در سطح ملي و بين‌المللي، ‌توجه به هنر و هنرمندان استان‌هاي سراسر كشور،‌ عبور از نگاه تمركزگرا و رسيدن به سياست تمركززدايي در سطح ملي، توسعه جشنواره‌هاي هنرهاي تجسمي بويژه جشنواره عظيم فجر و گسترش حضور هنر و هنرمندان ايران در نمايشگاه‌ها و جشنواره‌هاي خارجي نظير دوسالانه ونيز، ‌نگارخانه هنر ايراني در هلند و ديگر كشورها مي‌باشد. در اين نشست هنرمنداني نظير: ‌‌احمد اسفندياري، حبيب ا... آيت اللهي، عباس جمال‌پور،‌ محمدمهدي انوشفر،‌ حسين محجوبي، ‌محمدعلي ترقي‌جاه، جمشيد سماواتيان، عبدالمجيد حسيني‌راد، رضا بانگيز، جواد بختياري،‌ جليل جوكار،‌ رضا خدادادي، ايرج اسكندري، ‌همايون سليمي،‌‌ اكبر عالمي، محمد سلحشور، ‌بهرام كلهرنيا، ‌منيژه آرمين،‌ امرا... فرهادي، منير قان‌بيگي، ‌محسن محسني،‌ بهزاد اژدري،‌ مجتبي آقايي،‌ جواد عليزاده، مصطفي آقاميري،‌ مصطفي ندرلو، ‌صادق تبريزي،‌ فرشاد شيرازي،‌ بهمن عبدي، ‌فريده تطهيري مقدم، محسن راستاني، اسماعيل عباسي،‌ ‌غلامعلي طاهري،‌ علي وزيريان، طاهر شيخ الحكمايي، احمد خليلي فرد، مسعود اميرلويي، مرتضي گودرزي ديباج، حبيب‌ا... توحيدي، حسين زمردي،‌ رضا ميرزازاده و ... حضور داشتند. اما اين نشست مانند سكه‌اي بود كه روي ديگري هم داشت. صادق تبريزي(از پيشگامان هنر معاصر ايران) در يادداشتي كه به صورت اختصاصي در اختيار خبرنگار ايلنا قرار داد،‌ به آنها اشاره كرده است. تبريزي در يادداشت خود؛ آورده است: با دريافت كارت دعوتي از موزه كه براي هم‌انديشي درباره «هنر» به دست رسيد، توي تقويم روز و ساعت جلسه را يادداشت كردم. متعاقب آن خانمي زنگ زد و حضور در جلسه را يادآوري نمود. لذا در موعد مقرر دقايقي هم زودتر در محل حاضر شدم به اميد آنكه نتايج سودمندي از اين هم‌نشيني براي هنر اين سرزمين عايد شود. ابتدا رياست موزه اخطار نمود كه مسووليت خطيري را به عهده گرفته، لكن براي به ثمر رسانيدن آن به كمك و همكاري خود هنرمندان نياز دارد و تشكيل اين جلسه به همين مناسبت است. سپس او از جميع هنرمندان دعوت نمود كه در اين امر مهم او را ياري دهند تا كاروان هنر به سرمنزل مقصود برسد. آنگاه و پس از آن سخنراني دلنشين كه هر كلامش با بيتي از مولانا همراه بود، نوبت به يكايك هنرمندان حاضر در جلسه رسيد كه هركدام نقطه‌نظرهاي خود را در اين مبحث، جهت راهگشايي «هنر» اعلام كنند. يكي از حضار كه محاسن سفيد و انبوهي داشت و با حكيم ابوالقاسم فردوسي (هم‌ريش) بود و گفتند كه گرافيست است و در مسابقات هنري داوري مي‌كرده، مدت 20 دقيقه صحبت كرد و با اينكه فارسي سخن مي‌گفت، يك كلمه از حرف‌هاي او دستگيرم نشد، تا جايي كه تصور كردم درك من از معناي مطالب او عاجز است. سپس فرد ديگري از مدعوين، ضمن تشر زدن به مامور ضبط صدا كه با تحكم او را از فيلم‌برداري منع كرد، گفت: «من به اين راحتي‌ها دم به تله نمي‌دادم. » من هرچه در مفهوم اين عبارت باريك شدم مناسبت آن را پيدا نكردم، لذا در ضمير خود آن را حلاجي كرده به اين نتيجه رسيدم كه منظورش اين بوده، كه اينگونه محافل درخور شخصيت او نيست و حالا كه اينجا حضور پيدا كرده، از دستش در رفته است. خب اين تعبير خيلي طولاني شد و اما سراپا گوش شدم كه در پس اين معنا و مفهوم چه متاع ارزنده‌اي نهفته و حامل چه پيام مهمي است؟ كه هرچه گوش فرا دادم، پس از تعداد متنابهي تملق از رئيس موزه كه سرانجام حوصله رئيس هم سر رفت، رشته سخن را به دست گرفت و جميع حضاري كه تا آن لحظه بياناتي ايراد كرده بودند را به باد انتقاد گرفت و «لب مطلب» آنكه چرا در حضور رئيس درددل كرده‌ايد و از محضر جنابش تقاضاي مساعدت نموده‌ايد. درواقع حرف حسابش اين بود كه از رئيس توقع نداشته باشيد. ما به عقل قاصرمان اين موضوع را هم به حساب چاپلوسي‌هاي قبلي گذاشتيم كه بجا آورده بود. درباره اين حضرت به من گفته شد كه او سر كرده قبيله نگارگران است كه طايفه او شامل 365 نفر از زن و بچه و پير و جوان و خاله و عمه و عمو و فرزندان مذكر و مونث آنها و همچنين نوه و نتيجه و نبيره و نديده همگي به شغل شريف نگارگري مشغول بوده و حتا نانوا و قصاب و سيرابي‌فروش محله تا آب حوض‌كش و برف پاروكن و واكسي هم در محدوده آنها نگارگري مي‌كنند و همگي قادرند گنجشك را درحال قهقهه زدن نقاشي كنند. اين درحالي است كه وقتي به تاريخ هنر مراجعه مي‌كنيم، در برهه اي از زمان، لويي شانزدهم تمام نقاشان سرزمين تحت حكومت خود را دعوت كرد تا پرنده‌اي را درحال خنديدن ترسيم كنند، هيچ‌يك موفق نشدند. حتي ناپلئون هم از نقاشان مشهور زمانه‌اش چون ديويد دانكر و دلاكروا و ني‌سي‌من و تين‌تورتو، هيچكدام قادر نبودند خنده را به لب پرنده‌اي جاري سازند. از اينكه اين تاريخ مدون را به طور مبسوط براي شما بازگو مي‌كنم هدفم آن است كه اهميت نگارگران كشور خودمان را يادآور شده باشم كه چه سهل و آسان گنجشك را در حال خنده به تصوير مي‌كشند به طوري كه صداي قهقهه آنها از وراي شيشه تابلو به گوش مي‌رسد. در جاي ديگر و اثري از فرشچيان، آهوي تحت شكار‏، درحالي كه بيست سانتيمتر از نوك نيزه توسط شكارچي به بدن او فرو رفته و اشك از چشمانش سرازير شده و بروي گونه‌هاي اولي چكیده، در همان حال كه درحال شفاعت شدن است لبخند زنان به ناجي خود نگاه مي‌كند نگارنده اين سطر بارها از خود پرسيده‌ام، آيا مردم سرزمين ما لايق داشتن چنين هنرمنداني هستند يا اينكه آنها زود‌تر از زمان خود زندگي كرده و ما را ياري درك هنر آنها نيست البته شعرا ندانسته‌اند گهگاه خنده را به لب حيوانات بياورند(به اين بيت توجه كنيد) خركي را به عروس خواندند/ خر بخنديد و شد از قهقهه سست في‌الواقع اين موضوع به حرف آسان است اما وقتي پاي تصوير به ميان مي‌آيد گاو نر مي‌خواهد و مرد كهن، هركس قادر نيست حيواني را بخنداند چراكه اين فقط در تخصص نگارگران كشور ما است كه طي پنجاه سال اخير قد برافراشته‌اند و در آثار خود چشم‌انداز پاي نوين را پيش‌چشم بيننده مي‌كشانند. يكي ديگر از نشانه‌هاي تازه‌اي كه در نگارگري امروز مشاهده مي‌كنيم، پيچ و خمي است كه در بدن پرسوناژهاي مينياتوري داده مي‌شود. مثلاً اسفنديار مينياتورهاي مكتب هرات را بنگرند؛ صاف و سكندر ايستاده و شال كمرش هم در جاي خود قرار دارد اما در تصاوير مينياتورهاي امروزي (اسفنديار) درحاليكه او نيز همزمان به چشمانش اصابت نموده؛ معذالك مژگانش ريمل كشيده و ابروان پيوندي او در دو طرف پيشاني به آسمان سركشيده‌اند و شال‌هاي او به پرواز درآمده و دنباله هر شالي چندين‌ متر به درازا كشيده و از سروگردن و پاچه‌ي او پيچ و تاب خورده و به نظر مي‌رسد كه دچار طوفان شده است و بدين صورت شالها در فضا درحال چرخش هستند و بدن اسفنديار درحاليكه تير چشمانش را كور كرده؛ سبب نمي‌شود كه از «قر» كمر او جلوگيري كند و همچنان درحال پيج و تاب است و انحناي پاي بدن او «قر» را در كمرش خشك كرده است. در تصوير ديگري از فرشچيان مشاهده مي‌شود دو پيرمرد دانشمند كه بر سر موضوع مهمي درحال تحقيق و تفحص هستند و درحاليكه ده‌ها كتاب باز و بسته و نيمه باز و دمرو با اوراق درهم دركنارشان پرتاب شده و هريك سر بر يكي از اين كتابها نهاده‌اند، عضو ديگري كه مامور حمل كتاب است، تعداد بيشماري كتاب را جمع‌آوري نموده و بسان يك «عمله»‌ي افغاني كه اجر حمل مي‌كند، درميان بازوان خود به نزد دانشمندان آورده و بااينكه از ظاهر اين فرد آشكار است كه نقش حمال را در اين صحنه ايفا مي‌كند، اما كما في‌السابق انحناي كمرش و پيچ و تابي كه به سر و گردن خود داده، خبر از آن مي‌دهد كه حمال نقاشي‌هاي مينياتور هم از عشوه و ناز و «قر» كمر و پيچ و تاب سر و گردن و به باد رفتن شالها بري نيست و حتي از داشتن چشم‌هاي بادامي و ابروان كمند و خال گونه و بقيه خصايص يك مرد مينياتوري بي‌نصيب نيست. باري رشته سخن از دست رفت و از اصل ماجرا غافل ماندم و از جلسه‌اي كه در كتابخانه موزه تشكيل شده بود، دور افتادم كه اين حضرات موعود؛ بسان كشتي نوح كه آن بزرگوار از هر نوع يك جفت در كشتي نهاد، مدعوين اين جلسه هم دو تا دو تا از تمام رشته‌هاي هنرهاي تجسمي دعوت شده بودند. به طوري كه دو كاريكاتوريست و دو سراميست و دو گرافيست و دو ميناتوريست و دو مدرنيست دو هنرمند حوزوي و دو نفر تحصيل كرده اروپا و دو مدرس و دو خوشنويس و دو نقاش نيم‌بند و دوتا كهنه‌كار و دوتا قديمي‌كار و دو تعميركار، لذا از هر خواننده ترانه‌اي كه شد؛ يك‌ آش «شله‌قلم‌كار» كه من وقتي به دلايل بالا گفتم در جمع اين حضرات حرفي براي گفتن ندارم، دكتر آيت‌اللهي از گوشه سالن اظهارنمود كه: ما همه اعضاي يك پيكريم. سپس بدون مقدمه اضافه كرد كه حيدريان در زنگ‌هاي تفريح به دانشجويان نماز تدريس مي‌كرده و من هرگز نتوانستم مناسبت اين اظهارات را در آن جلسه حلاجي كنم. لذا با عقل ناقص خود به اين نتيجه رسيديم كه بيان اين مطلب مي‌تواند تاكيدي بر متشرع بودن اين آقا باشد؛ آنگاه رياست موزه اعلام كرد كه آقاي آيت‌اللهي از روزهاي اول تصدي مديريت ايشان با او بيعت نموده و قول داده كه هرگز او را تنها نخواهد گذاشت و بدينگونه وفاداري و خدمتگذاري و جان‌نثاري ايشان را به سمع حاضرين رسانيد. در اين هنگام نوبت به احمد اسفندياري رسيد و او اظهار نمود كه از كودكي نقاشي را دوست داشته و اغلب اوقات با دهان خود به نواختن زنبورك مبادرت نموده، نظر به اينكه سخنان اسفندياري خوب به گوش نمي‌رسيد، با كف زدن حضار خاتمه ‌پذيرفت.

1389/4/9 - 11:17 کد خبر : 132329

0 نظرهای شما: