گفت وگوي تمدن ها با دو قرائت

روزنامه مردم سالاری
گفت وگوي تمدن ها با دو قرائت
نويسنده : ناصر الدين قاضي زاده
هندسه ديپلماسي سيد محمد خاتمي بر پايه خرد ورزي، عزت مداري و منافع ملي استوار بود. اتخاذ اين رويکرد تنها نمايش قدرت نبود و دستاورد و ثمرات ملموسي هم داشت. روشن شدن چراغ هاي خاموش سفارت خانه هاي ايران درنيمه دوم دهه 70 و شکل گيري گفت وگوي تمدن ها از نمونه هاي موفق اين ديپلماسي بود. اما ديپلماسي در دولت احمدي نژاد رنگ و بوي ديگري داشت.
«مردم ايران انديشه ضد بشري ليبراليسم و انديشه هاي مادي- نحله هاي مارکسيستي- را نابود مي کنند.» اين سخنان و گزاره هاي مشابه آن که در ادبيات آقاي احمدي نژاد زياد تکرار مي شود دليلي بر تغيير ديپلماسي در پنج ساله اخير ايران محسوب مي شود. ترديدي نيست که ايشان فراتر از مسووليت دولت مانند هر انسان ديگري از حق آزادي بيان برخوردار است و مي تواند ديدگاه هاي خود را در عرصه انديشه، سياست و... ارايه کند. کساني که با انديشه ورزي دم خورند و حتي کساني که تعلق خاطر اندکي به تاريخ انديشگي و... دارند، در مواجه با اين گزاره دو واکنش نشان مي دهند. برخي از اهالي تفکر- فيلسوف، جامعه شناس و... به جهت آن که اين سخنان را فاقد اعتبار علمي مي دانند، به پاسخگويي بر نمي آيند و با کم اعتنايي از آن مي گذرند برخي ديگر به جهت آن که اين سخنان از عمق يک قرائت خاص معرفت شناسانه- صواب يا ناصواب- حکايت مي کند، در مقام نقد و سنجش آن برمي آيند تا افکار عمومي از تضارب آرا بهره مند شوند. از منظر دوم به نقد و سنجش سخنان دکتر احمدي نژاد که در سر آغاز دهه فجر 88 عنوان شد اکتفا مي کنيم. اولا: ليبراليسم و مارکسيسم دو گرايش بزرگ فکري در تحولات فکري، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بشري قلمداد مي شود و نقد آن بايد از سنخ خودش باشد.
صرف نظر از آنکه اين نحله هاي فکري - اجتماعي چه دستاوردهايي در ميراث علمي و فرهنگي ايجاد کرده اند، زوال و آرزوي نابودي آن از سوي هر فرهنگ و انديشه اي، اگر نقض غرض خلقت آدمي نباشد - که ظاهرا هست - به منزله تعطيلي خردورزي ديگران و پايان تاريخ انديشه خواهد بود. به نظر مي آيد اگر طرفداران نحله هاي مارکسيستي و ليبرال و يا هر عقيده و نظري همين ادبيات و قضاوت را در مورد اديان ديگر مي کرد، قطعا روند تحولات فکري و فرهنگي هنوز در عرصه جنگ و کين خواهي بر مناسبات جمعي و روابط بين الملل حاکم مي ماند و نيازي به ديپلماسي و روابط گسترده بين الملل نبود.ثانيا: اگر مرگ و نابودي انديشه و مکاتب ديگري را بطلبيم و براي زوال آنان خط و نشان بکشيم! آيا برگ زريني بر تاريخ انقلاب و تمدن اسلامي مي افزاييم يا جايگاه استدلال آن را فرو مي کاهيم؟ ادعاي علمي بودن مارکسيسم و بهشت برين شدن جهان در پرتو ليبراليسم در بسياري موارد نقض و کمرنگ شده است.
ولي آيا اين کاستي ها و... دليلي بر صحت گزاره مذکور است.مهم تر آنکه در صورت نابودي اين نحله هاي فکري، انديشه ما با کدام رويکرد فکري و قرائت فلسفي به جدل و رقابت خواهد نشست تا رونق انديشه به رکود و سکون تبديل نشود؟طرفه آن که جناب آقاي احمدي نژاد نابودي مکاتب ليبراليسم و مارکسيستي در ميراث فلسفي غرب را به مردم ايران نسبت داده اند! ولي آيا در کجاي دنيا و در کدام دوره تاريخي مردم به رويارويي نحله هاي فلسفي و فرهنگي رفته اند که شما مردم را به نابود ساختن ديدگاه هاي رقيب فرا مي خوانيد؟
اگر خاطر مبارک آقاي احمدي نژاد به ياد داشته باشد ايشان در ادبيات متفاوتي- زمان انتخابات- اظهار داشت که ملت ايران نه تنها به هيچ قوم و کشوري دست اندازي و تجاوز نکرده است- شايد فتح هندوستان توسط نادرشاه و يا... فراتر از تاريخ ايران باشد- بلکه ما هيچ گاه نابودي و حرمان را براي ديگران نمي خواهيم.تمدن اسلامي همواره در تبادل آرا به بار نشسته است. در واقع انديشه هاي بزرگ اسلا مي و مکتب شيعي هنگامي به اوج و کمال رسيده اند که در تعاطي آراي رقيب و تلا ش براي پاسخگويي بر آمده اند.
اگر بخشي از ميراث فکري علا مه طباطبايي و استادمطهري و... بر آيند ديالوگ روشنگرايانه با مکاتب غربي نباشد، پس چرا کتاب هاي فلسفه رئاليسم و علل گرايش به مادي گرايي توسط اين دو بزرگوار به نگارش درآمده است. ترديد نکنيد که جنس مکاتب ليبراليسم و مارکسيسم از جنس نظر و تحليل استدلا لي است و رويارويي با آن هم بايد از جنس خودش باشد نه پاشيدن بذر کين خواهي و نفرت پراکني در متن ملت ها و توده هاي انساني. از اين رو نقد و ارزيابي سياست هاي دول غربي لوازم و ابزاري دارد.

0 نظرهای شما: