بازگشت جان آپدایک


گفتگوی یک نویسنده ایرانی با جان آپدایک


بازگشت جان آپدایک

آپدايك درباره‌ رمان سياسي مي‌گويد: رمان‌های سیاسی خیلی زود محو می‌شوند و از یادها می‌روند. البته طبیعی است که سیاست زندگی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد ولی رمان‌نویس باید به دنیایی که در زیر سیاست وجود دارد، بپردازد: زندگی روزمره و بحران‌های اگزیستانسیالیستی نه بحران‌های سیاسی.


ایلنا: - «جان آپدایک» نویسنده مشهور آمریکایی آثار بی‌شماری در زمینه رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه و شعر دارد و برنده انواع و اقسام جوایز معتبر ادبی ازجمله «پولیتزر» شده است. «لوری مور» داستان‌نویس معروف آمریکایی، از او به عنوان "بزرگترین داستان‌نویس ادبیات آمریکا" یاد کرده. گفتگوی حاضر که بخش‌هایی از یک گفتگوی بلند است، پیش از این هرگز منتشر نشده. آپدایک کمتر از دو سال پس از این گفتگو، بر اثر ابتلا به بیماری سرطان درگذشت. «لیلا اعظم زنگنه» یک نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی است که با نشریه فرانوسوی «لوموند» همکاری دارد.
* لیلا اعظم زنگنه: علاقه من به نابوکف تا حدودی به دلیل این واقعیت است که به خاطر پیرنگ‌های ظاهرا تیره و تار داستان‌هایش، برداشت‌های اشتباه زیادی از آثار او شده است – مخصوصا در این کشور [آمریکا]. شما در نحوه نگرش‌تان به آثار نابوکف یکی از معدود افرادی هستید که او را نویسنده آثار شاد می‌دانید. ــ جان آپدایک: بله. می‌دانید، من یک وقتی خیلی روی کارهای نابوکف نقد می‌نوشتم، چون او یک زمانی هنوز نویسنده‌ای آمریکایی بود که در ایالت نیویورک زندگی می‌کرد و آثارش را به زبان انگلیسی می‌نوشت، و از این گذشته تمام کتاب‌های قدیمی‌ای که به زبان روسی نوشته بود نیز داشتند به زبان انگلیسی ترجمه می‌شدند. بنابراین کلی از آثار او داشت منتشر می‌شد. یکی از رمان‌های کوتاهش را هم که فکر کنم اسمش «شکوه» بود، نقد کرده بودم.
* بله، در مجله نیویورکر. ــ درباره یک تابستان، تابستانی که در فرانسه داشت چغندر برداشت می‌شد. من در نقدهایم در مورد کتاب‌های او به خیلی چیزها می‌پرداختم، ولی حالا بیشترشان را فراموش کرده‌ام. ولی حس شادی و خوشحالی و یقینا سبک نویسندگی‌اش را در کل آثارش به یاد دارم. مخصوصا عشقش به دنیا و هیجانی که در او وجود داشت.
* پس وقتی شما در نقدتان نوشتید که نابوکف نثر را دقیقا به همان شکلی می‌نویسد که باید نوشته می‌شده و هیچ شکل دیگری برای آن متصور نیست، منظورتان همین بود: "با شور و شعف"؟ ــ من اولین بار با نثر او و فکر کنم با داستان‌های او در مجله نیویورکر آشنا شدم. البته تمام داستان‌های او در نیویورکر منتشر نشدند. ولی تا قبل از آن چنین نثری را ندیده بودم؛ نثرش دقیق و شوخ و مملو از غافلگیری‌های کوچک بود. و همین غافلگیری‌ها بود که به من حس شور و شعف می‌داد. در نابوکف یک جور شور و شعف وجود دارد که می‌توان آن را یک جور نشانه عشق به زندگی، و همچنین عشق به خودآگاهی، عشق به حرکت فکر و ذهن در پرداختن به هر چیزی؛ مثلا، بازی شطرنج، دانست. او مبدع معماهای شطرنجی بود. این حس شادی در بسیاری از نوشته‌های او وجود دارد. من حقیقتا در آثار او وجود تاریکی و سیاهی را خیلی حس نمی‌کنم؛ درست است که در آثار او مرگ زیاد رخ می‌دهد؛ مثلا، در پایان رمان «لولیتا» تقریبا تمام شخصیت‌ها یا مرده‌اند یا درحال مردن‌اند. ولی به نظر من، مردن برای پروانه‌شناسی چون او، نوعی ورود به فناناپذیری است، درست به همان شکلی که یک پروانه سنجاق شده، به یک معنا جاودانه می‌شود و از آن نگهداری می‌شود. نابوکف یک رمان به نام «چشم» دارد که در آن انتقال از زندگی به مرگ را توصیف می‌کند. این انتقال بیشتر نوعی مسخ است تا فناپذیری.
* آیا شما نابوکف را در دانشگاه هاروارد می‌شناختید؟ آیا در سخنرانی‌هایی که در این دانشگاه به‌عنوان استاد مدعو انجام می‌داد، شرکت می‌کردید؟ ــ نه، من این مرد را هرگز از نزدیک ندیدم. موقعی که او در دانشگاه هاروارد استاد مدعو بود، من هم همانجا بودم. این مربوط می‌شود به اوایل دهه 1950. بعضی از این سخنرانی‌های او در یک کتاب گردآوری شدند که من البته اسم درست آن را به یاد ندارم.
* «سخنرانی‌هایی در باب ادبیات». ــ ولی من حتی در یکی از کلاس‌های او هم حاضر نشدم. نمی‌دانستم که چنین مرد شگفت‌انگیزی را در بین خودمان داریم. از طرفی، من لیسانسیه زبان انگلیسی بودم، و نه لیسانسیه ادبیات تطبیقی. البته بعدها یک بار به دانشگاه کمبریج رفتم تا در جلسه شعرخوانی او شرکت کنم که این قضیه البته فقط یک بار رخ داد. بنابراین او را از نزدیک دیدم، و حتی انگلیسی حرف زدن او را که هنوز هم با لهجه نسبتا غلیطی صحبت می‌کرد، شنیدم. شاید بدانید که تأکید هجای کلمات انگلیسی موقع تلفظ قابل پیش‌بینی نیست. او وقتی انگلیسی حرف می‌زد یک سری کلمات را با تأکیدهای اشتباه تلفظ می‌کرد. ولی از اینها گذشته، شب بسیار سرگرم‌کننده و جادویی‌ای بود. همسر من در آخرین جلسات سخنرانی‌اش در «کورنل» شرکت کرده بود. درواقع او دانشجوی نابوکف بود، نه من!
* كنجکاوم بدانم که شما درمورد انتخابات آمریکا چه احساسی دارید؟ آیا به نظر شما چیزی تغییر کرده است؟ آیا این انتخابات روی حالات روحی شما، تلاش‌هایتان و برنامه نوشتن‌تان تأثیر گذاشته است؟ ــ انتخابات تغییری در زندگی من ایجاد نکرده است. زندگی من هنوز درگیر جزئیات کوچک معاش است، معاش و تلاش برای نوشتن که البته همیشه آسان نیست. ولی به عنوان کسی که تمام عمرش آزادیخواه بوده، خوشحال مي‌شوم اگر آزادیخواهان بار دیگر قدرت را در واشنگتن به دست بگيرند.
* من به گفتگوی شما درباره رمان «تروریست»‌تان که درباره حادثه 11 سپتامبر است، گوش داده‌ام. آیا به نظر شما ما الان در عصر رمان‌های سیاسی زندگی می‌کنیم؟ امیدوارم این گونه نباشد. رمان‌های سیاسی خیلی زود محو می‌شوند، این طور نیست؟ رمان‌هایی که موضوع‌شان فلان حادثه مهم سال است، سال بعد از یادها می‌رود. طبیعی است که سیاست بالاخره زندگی ما را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. ولی رمان‌نویس باید درست عمل کند و به دنیایی که در زیر سیاست وجود دارد، بپردازد، دنیای زندگی روزمره، بحران‌های اگزیستانسیالیستی، و نه بحران‌های سیاسی. من از نظر ذهنی، فرزند دهه پنجاه هستم. با اینکه به انتخابات و یک سری مسائل بی‌علاقه نبودیم، اساسا نسبت به سیاست بی‌تفاوت بودیم و تمام توجه‌مان را به زندگی خصوصی معطوف می‌کردیم. اگر کسی می‌خواست هنرمندی باشد که به زندگی شخصی و خصوصی بپردازد، خب، کتاب‌های من بخش اعظم‌شان درباره زندگی خصوصی است، و سبک من هم در نویسندگی این بوده که کاری کنم چیزهای معمولی و پیش‌پا افتاده زندگی جالب و حتی سیاسی به نظر برسند.
* چطور یک نفر می‌تواند این همه اثر بنویسد؟ شما چگونه این کار ر ا انجام می‌دهید؟ ــ در این مورد مهم این است که به کارهای دیگر نپردازید و فقط روی نوشتن متمرکز شوید. من دوست نداشتم معلم بشوم، به نظر خودم نه می‌توانستم معلم خیلی خوبی باشم و نه خیلی شایستگی‌اش را داشتم، چه در مقطع دانشگاه و چه در مقطع دبیرستان. پدرم معلم دبیرستان بود. ولی من نمی‌خواستم زندگی او را تکرار کنم. بنابراین گفتم ترجیح می‌دهم یک نویسنده حرفه‌ای سفارشی کار باشم تا اینکه اصلا نویسنده نباشم. شیوه من درمورد نویسندگی این بوده که این کار را یک جور حرفه و شغل مثل دندانپزشکی یا سرمایه‌گذاری مالی بدانم و نوشتن را در ساعات مشخص و ثابتی انجام بدهم؛ به همین دلیل حتی اگر کند هم بنویسید، به این شیوه کلی دستنوشته جمع می‌کنید.


مجله گرنیکا نوامبر 2010

لیلا اعظم زنگنه

مترجم: فرشید عطایی

1389/10/5 - 09:28:08 کد خبر : 169795



0 نظرهای شما: