الگوي ايراني ـ اسلامي پيشرفت
خسروپناه:
تدريس علوم انساني غربي مانع
از شكلگيري توسعه اسلامي است
خبرگزاري فارس: عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، گفت: تدريس يك طرفه علوم انساني غربي در دانشگاههاي ما اقدام مفيدي نيسـت و نميتواند باعث شكلگيري توسعه اسلامي شود و به نوعي يكي از موانع اساسي در اين زمينه است.
به گزارش خبرنگار آيين و انديشه باشگاه خبري فارس «توانا»، دهه چهارم انقلاب اسلامي، دهه پيشرفت و عدالت نامگذاري شده است و لازمه اين پيشرفت، ارائه الگوي متناسب با نيازهاي بومي كشور و مطابق شريعت اسلام باشد و مقام معظم رهبري نيز در سخنرانيهاي متعدد خود نخبگان را به تدوين اين الگو سوق داده است، در همين رابطه با حجتالاسلام و المسلمين عبدالحسين خسروپناه؛ دانشيار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، گفتوگويي را ترتيب دادهايم كه تقديم ميشود:
* فارس: تعريف شما از معنا و مفهوم توسعه چيست؟
ـ توسعه يا پيشرفت، به معناي غربي آن، از زماني مطرح شد كه تفكر مدرنيته در برابر سنت قـرار گرفـته و قد علم كرد. به عبارت ديگر، توسعه با عصر مدرنيسم و مدرنيته پيوند خورده است و حاصل اين عصر ودوره زماني است. ذيل چنين نگاهي است كه غربيان دوره سنتي را، كه نماد اصلي آن قرون وسطي اسـت، وجه مقابل توسعه و عصر انحطاط تلقي ميكنند و بر اين بـاور پـاي مـيفشارند كـه از رنسـانس، هنگامه پيشرفت و توسعه آغاز ميشود و مرحله جديدي از زندگي بشر ذيل عنوان عمومي عصر مدرنيسم سـر بـرميآورد و شكل ميگيرد. عصري كه، به وضوح، داراي تفاوتهاي قابل توجهي با عصـر پيشـين در ابعـادمختلف است.
فارس: دامنه تأثيرهاي رنسانس در جهان چگونه است؟
ـ از منظر تاريخي رنسانس را بايد مبدأ زنجيرهاي از تحولات در حـوزههاي گوناگون دانست. بـهعنوان مثال؛ در زمينه هنر و ادبيات در قياس بـا دوره سنتي، تغييرات اساسي و گسترده رخ داد و ذيـل انديشه افرادي هم چون داوينچي تفكري اومانيستي بر اين حوزه مهم حاكم شد.
دامنه اين تغييرات در بنيادينترين تامأت بشري، يعني حوزه فلسفه، نيز جدي بود. در اين حوزه بـا بـهوجود آمدن فلسفه عقلگرايي در فرانسه توسط افرادي چون دكارت، اسپينوزا و تجربهگرايي انگليسي بـه دست كساني مانند فرانسيس بيكن، جان لاك و هيوم تحولاتي مهم و تغييرات اساسي پديد آمد.
در نيمه دوم قرن هجدهم اين دو انديشه تركيب شد و فلسفه انتقادي كانت به وجود آمـد؛ نحوهاي ازتفكر كه تا مدتها مورد تأكيد و پيگيري قرار گرفت و خود زمينهساز شكلگيري انديشههايي هم چـون پوزيتيويسم و اگزيستانسياليسم شد.
* فارس: عامل سقوط مدرنيه مبتني بر الگوي توسعه رنسانس چيست؟
ـ در نگاهي از بالا، عامل اصلي تغيير شرايط در دوره مدرن را ميتوان رويكرد به جلو و گوهر دروني اين دوره را عنصر مهم پيشرفت دانست. به اين ترتيب ذيل تغيير مدل عقلانيت حاكم بر زمانه، زندگي بشر دچار تغييراتي اساسي شد و اين مدل عقلانيت، به نوبه خـود، شكلگيـري زنجيرهاي از نظامات جديـد فلسفي و علمي، اخلاقي و رفتاري، هنري و ادبي و نيز نظامات جديـد نظامي، امنيتي و سياسي را سبب گرديد.
مدل عقلانيت حاكم در قرون وسطي، بيانگر نوعي «عقلانيت صوفيانه ديني» بود. اين مدل، عمدتا، در صدد شناسايي رابطه طولي ميان پديدهها بود؛ هر چند كه از بيان رابطه عرضي ميان آنها نيز كامل غافل نبود. به همين دليل در آن دوره هم موسيقي، رياضيات، هندسه، طبيعيات قـديم و حتـي سياست وجـود داشت.
از آن جا كه عقلانيت حاكم بر قرون وسطي بيش از آنكه دغدغه بيان، تبيين و تحليل روابط عرضي بين پديدهها را داشته باشد، به دنبال نشان دادن رابطه ميان پديدههاي دنيوي با عالم ملكوت بود؛ هر روش عقلاني كه تبيين بهتري از اين رابطه را بيان ميكرد، داراي ارزش و ابهت بيشتري بود. طبعا، در چنين فضايي، روشهايي كه بيشتر بيانگر رابطه عرضي فيما بـين پديدهها و مبيّن نسبت و تفاوت آنها بودند، هم چون روش تجربي، فاقد جايگاهي مناسب قلمداد ميشدند؛ چرا كه چنـين روشهايي توان بيانگري رابطه مُلك و ملكوت را نداشند و در انجام اين وظيفه باز ميماندند.
مدل عقلانيت حاكم در قرون وسطي، بيانگر نوعي «عقلانيت صوفيانه ديني» بود. اين مدل، عمدتا، در صدد شناسايي رابطه طولي ميان پديدهها بود؛ هر چند كه از بيان رابطه عرضي ميان آنها نيز كامل غافل نبود. به همين دليل در آن دوره هم موسيقي، رياضيات، هندسه، طبيعيات قـديم و حتـي سياست وجـود داشت.
از آن جا كه عقلانيت حاكم بر قرون وسطي بيش از آنكه دغدغه بيان، تبيين و تحليل روابط عرضي بين پديدهها را داشته باشد، به دنبال نشان دادن رابطه ميان پديدههاي دنيوي با عالم ملكوت بود؛ هر روش عقلاني كه تبيين بهتري از اين رابطه را بيان ميكرد، داراي ارزش و ابهت بيشتري بود. طبعا، در چنين فضايي، روشهايي كه بيشتر بيانگر رابطه عرضي فيما بـين پديدهها و مبيّن نسبت و تفاوت آنها بودند، هم چون روش تجربي، فاقد جايگاهي مناسب قلمداد ميشدند؛ چرا كه چنـين روشهايي توان بيانگري رابطه مُلك و ملكوت را نداشند و در انجام اين وظيفه باز ميماندند.
در مقابل، روشهاي قياسي و استدلالي، كه با سير از امور كلي به جزئي، ميتوانستند چگونگي حركت اين عالم و شيوه و جهت آن را مشخص كنند از ارج و قربي جديد برخورداد شده بودند. در دوره قـرون وسطي، بـيش از روشهاي عقلي، روشهاي شـهودي مورد اعتبـار بـود. ذيـل چنـين رويكرد كلاني بـود كـه بـيش از فيلسوفاني نظير ارسطو، آراي بزرگاني هم چون افلاطون و فلوطين مورد توجه قرار ميگرفت، چه آن كـه روشهاي شهودي بسيار فراتر از روشهاي عقلي از پس تبيينگري روابط طولي ميان پديدهها و توضـيح رابطه مُلك و ملكوت بر ميآمد.
* فارس: رنسانس كه مبدأ الگوي توسعه ليبرال سرمايهداري است؛ در مدل عقلانيت قرون مسطي چه تأثيري گذاشت؟ آيا درست است كه در مدرنيته ملكوت مغفول واقع شده است؟
- رخداد رنسانس، مدل عقلانيت قرون وسطي را، به تدريج، به مدلي جديد تبديل نمود كـه بـيش از هر چيز دغدغه تبيين عرضي را در سر داشت. به عبارت واضحتر، اين مدل به دنبال كشف و سنجيدن رابطه ميان پديدهها بود؛ رابطهاي كه از طريق آن بشر قدرت تسخير و تغيير عالم طبيعت را پيدا ميكرد. ذيل اين تحول بود كه امور كلي و شهودي به كنار رفته و تجربهگرايي و رويكردهاي جزئينگرانه مورد استقبال قرار گرفت؛ اگر دغدغه مركزي عقلانيت قرون وسطي كشف رابطه ملك و ملكوت ـ البته بـا تـوجهي بـيشتـر بـه ملكوت ـ بود، عقلانيت دوره مدرن و پسامدرن، عمدتا، دغدغه ملك را ميپرورد و بها ميداد.
* فارس: رنسانس كه مبدأ الگوي توسعه ليبرال سرمايهداري است؛ در مدل عقلانيت قرون مسطي چه تأثيري گذاشت؟ آيا درست است كه در مدرنيته ملكوت مغفول واقع شده است؟
- رخداد رنسانس، مدل عقلانيت قرون وسطي را، به تدريج، به مدلي جديد تبديل نمود كـه بـيش از هر چيز دغدغه تبيين عرضي را در سر داشت. به عبارت واضحتر، اين مدل به دنبال كشف و سنجيدن رابطه ميان پديدهها بود؛ رابطهاي كه از طريق آن بشر قدرت تسخير و تغيير عالم طبيعت را پيدا ميكرد. ذيل اين تحول بود كه امور كلي و شهودي به كنار رفته و تجربهگرايي و رويكردهاي جزئينگرانه مورد استقبال قرار گرفت؛ اگر دغدغه مركزي عقلانيت قرون وسطي كشف رابطه ملك و ملكوت ـ البته بـا تـوجهي بـيشتـر بـه ملكوت ـ بود، عقلانيت دوره مدرن و پسامدرن، عمدتا، دغدغه ملك را ميپرورد و بها ميداد.
با اين حـال اين صحيح نيست كه بگوييم در دوره مدرنيته، ملكوت به طور كلي مغفول واقع شد؛ چه آن كه در ايـن دوره هم برخي از انديشمندان و صاحبنظران، هم چون دكارت، به دنبال اثبات خداوند رفتند و در مسير كوشيدند.
* فارس: مشكل الگوي توسعه غربي چيست؟ اين الگو دچار چه معزلهايي شده است؟
ـ به رغم شكلگيري زنجيرهاي از پيشـرفتها و دسـتاوردهاي تكنولوژيك صـنعت و گسترش روز افزون علوم انساني و تجربي در عصر مدرن، بشر گرفتار فقر معنويت شده است در نگاهي آسيبشناسانه بايد اضافه كرد كه هر چند انديشه پست مدرنيسم، بـه دنبـال حل معضلات مدرنيته است و به اين ترتيب به نقد آن ميپردازد؛ با اين حال، در يك معنا، به دليل بازتوليد نهايي همان شيوههاي مدرنيستي راه عبور را نشان نميدهد و علم در مشكلاتي مشابه فرو ميغلطد.
از اين روي بايد اذعان نمود كه، به رغم تلاشهاي انجام شده جهت نقد مدرنيسم، مشـكل و معضـل معنويت در جهان غرب، امروزه، همچنان به صورتي جدي وجود دارد و به چشم ميآيد.
* فارس: در قسمت دوم گفتوگو ميخواهيم بدانيم كه آيا در منابع درست اول شيعه، سخني از توسعه يا پيشرفت جوامع آمده است؟ به سخن ديگر نسبت توسعه با اسلام شيعي چگونه است؟
در بررسي نسبت توسعه با اسلام شيعي بايد، بـيش از هـر چيـز، معنـاي مـراد خـود از مفهوم توسـعه را شفاف و مشخص سازيم. اين رويكرد در مقابل نگاهي صف ميآرايـد كـه، بـه شـيوهاي مبتذل و سـاده انديشانه، تدارك استدلالي صوري را ميبيند و به سرعت نتـايجي نهـايي را اسـتنتاج مـيكنـد. مطـابق ايـن استدلال ازآن جا كه توسعه امري نيكو و اجتناب ناپذير است و انحطاط و عقب ماندگي وضعيتي مذموم و نامطلوب است، پس بايد به دنبال توسعه رفت و در صورت منافات آن با دين، اقدام بـه كنـار گذاشـتن يـا اصلاح نمودن دين كرد.
فارغ از چنين نگاههاي ساده سازانه و غير عالمانهاي، از منظري علمي و متناسب بـا مقتضـيات شـناختي ـ منطقي ميتوان چهار حالت را براي بحث اسلام و توسعه متصور شد:
در نگاه نخست، توسعه جزئي از دين اسلام است؛ به عبارت ديگر ميان اسلام و توسعه نوعي تـداخل و نسبت جزئي و كلي برقرار است. از ايـن نگـاه، توسـعه جزئـي از اسلام بـه حسـاب مـيآيـد كـه در دوره مدرنيسم تحقق عملي پيدا كرده است.
در نگاه دوم، توسعه و دين دو مقوله مجزا، اما سازگار با همديگر، معرفي ميشوند. دو مقولـهاي كه ميتوانند بدون بروز هر گونه مشكلي در كنار هم قرار گيرند و نوعي نظام هماهنگي ميان آنها برقرار شود.
در نگاه سوم، دين و توسعه در تعارض كامل با يكديگر قرار ميگيرند و به هيچ عنوان نميتوان ميـان آنها آشتي برقرار كرد و، نهايتا، در آخرين حالت، هيچ ارتباطي ميان اسلام و توسعه تصور نشده و قلمرو دين اسلام از قلمرو توسعه كاملا جدا معرفي ميشود.
* فارس: در مورد ارائه الگو آيا همه بر يك نظر اتفاق نظر دارند؛ يا در ايران جريانهاي مختلفي از تعريف و نقد الگوي توسعه غربي و در مقابل ارائه الگوي بومي و اسلامي پيشرفت شده است؟
- البته! در اين امر هم جريانهاي مختلفي وجود دارد؛ رويكرد نخست متعلق به افرادي نظير مرحوم احمد فرديد و يا جريان فرهنگستان علوم اسلامي در قم است. اين افراد و جريانات معتقدند كه غرب يك كل يكپارچه است و توسعه و همـه لـوازم آن در كنـار هم معني مييابد و به هيچ عنوان نميتوان آن را به عناصر مختلف تجزيه كرد. بنابراين يا بايد كـل انديشه غربي را پذيرفت و به آن گردن نهاد و يا بايـد كل آن را رد و از آن عبـور كـرد. در نتيجـه از آن جـا كـه انديشه غربي با مباني اسلام ناسازگار است، بايد اين انديشه را به طور كامل بـه كنـاري نهـاد و سـراغش را نگرفت.
گرايش ديگر نيز متعلق به برخي از روشنفكران است كه بر پذيرش كليت و تماميت تفكر غربي پـاي ميفشردند. به عنوان نمونه ميتوان به تقي زاده مثال زد كه معتقد بود از موي سر تا ناخن پا بايد غربي شد.
اما نگاههاي موشكافانه تر و ژرفكاوانه تر از ما ميخواهند كه هيچ يك از دو رويكرد را نپـذيريم و راه به مسيري ديگر بريم. ذيل چنين رويكردي لازم است تا انديشه غربي را تجزيه نمود و به بحث تحليلي در اجزاء آن پرداخت. در پرتو چنين مطالعهاي است كه ميتواند گفـت بخـشهايي از توسـعه غـرب بـا بخشهايي از اسلام شيعه داراي هماهنگي هايي مشخص است؛ هر چند در بخشهايي مهم نيـز تعارضـاتي جدي ديده ميشود. چنين نگاهي به ما مجال رويكرد به تفكيكي مهم را در عرصه توسعه غربـي ميدهـد.
با توجه به رويكرد فوق بايد گفت كه فلسفه مدرن غرب بر مبناي عقلانيـت جـزءنگرانـه و حسابگر آماري و تجربهپذير شكل گرفته و به همين دليل، اين فلسفه و عقلانيت نسبت به عالم ملكوت، بيدغدغه است. در نتيجه اين عقلانيت و فلسفه قطعا با اسلام ناسازگار است؛ زيرا اين عقلانيت بـه تعبيـر آيتالله جوادي آملي، توسعه تكاثري را به دنبال ميآورد.
*فارس: جنابعالي در آثار خود به نقد عقلانيت صوفيانه، پرداختهايد و اين عقلانيت را مخالف پيشرفت معرفي كردهايد، نظر شما در نسبت و جايگاه عقلانيت صوفيانه در الگوي پيشرفت اسلامي چگونه است؟
- البته اين خطا است كه بپنداريم مطابق اسـلام ميتوان از رواج عقلانيـت صوفيانه دفاع كـرد. اسـلام، بـه همـان دليـل كـه بـا عقلانيت عرضي جزءنگرانه و حسابگر مدرنيته تعارض دارد، با عقلانيت طولي ملكوتي قرون وسطايي نيز متعارض اسـت و ناسازگار است. عقلانيتي كه اسلام شيعه بر آن تأكيد ميكند، عقلانيتي "طولي و عرضـي " اسـت كـه از تكيه صرف بر يكي از وجوه عقلانيت پرهيز دارد. به عنوان مثال، اسلام شيعي دقيقا و بـه طـور مشـخص بر طبيعتشناسي تأكيد كرده است؛ در عين حال اين طبيعتشناسي، در دل اين اين گفتمان، در ارتباط بـا عالم ملكوت معرفي ميشود.
البته ذكر اين نكته در اين جا ضروري است كه، از منظري تاريخي، تفكر صوفيانهاي در عـالم اسـلام رسوخ كرد و موجبات انحطاط جامعه اسلامي را، در سطوحي، فراهم آورد. كساني هم چـون امـام محمـد غزالي، و برادرش احمد غزالي، در بسط و گسترش اين تفكر كوشيدند. بـه بـي راهـه نرفتـهايـم اگـر ايـن رويكرد را عامل اصلي انحراف و انحطاط جامعه اسلامي معرفي كنيم.
به عبارت واضحتر، انحطاط به طـور مستقيم بـه امـوري چـون تضـعيف جايگـاه علـوم و يـا اسـتبداد و استعمار برنميگردد، بلكه امور فوقالذكر، زاييده تغيير نظام عقلانيت جامعه هستند؛ به همين دليل موفقيت استعمار و استبداد در جوامع اسلامي، به دليل حاكميت عقلانيت انحرافي بوده است.
* فارس: آيا علوم پايه همچون فيزيك و شيمي و... ميتوانند، جايگاهي در الگوي پيشرفت و توسعه اسلامي متفاوت با الگوي توسعه غربي داشته باشند؟
ـ بايد به اين نكته اشاره داشت كه هر چند برخي از دانشمندان علوم پايه از يافتههاي علمي خود برداشتهاي ماترياليستي و نسبيگرايانه ارائه ميكنند، اما علت اصلي رخداد چنين مسالهاي وجود نظام عقلانيت طـولي است. حاصل آن كه با تغيير اين نظام و اتخاذ عقلانيت طولي و عرضي ميتوان از همين علوم پايه موجـود برداشتهاي خدامحورانه و الهي ارايه نمود. در اين زمينه ميتوان به پرفسور عبدالسلام ـ فيزيكـدان شـهير پاكستاني ـ اشاره كرد كه به دليل اتخاذ عقلانيت ملكوتي، از علم فيزيك زمانه برداشـتهاي الهـي ميكند و از نظريه وحدت مدبر به نظريه وحدت نيروهاي الكترومغناطيسي ميرسند.
*فارس: علوم انساني چطور؟ آيا با صرف تغيير زيستجهان، نتايج هم تغيير ميكند؟
- در خصوص علوم انساني غربي، تحليل فوق به هيچ عنوان صحيح نيسـت و مسـئله دچـار زنجيـرهاي از پيچيدگيها و غوامض ميشود. دست كم بخش مهمي از علوم انساني غربي، ايـدئولوژيهاي برگرفتـه ازعقلانيت طولي است كه بايد آن را فاقد استنتاجي استدلالي و تجربي به حساب آورد. وقتـي افـرادي نظيـر گيدنز، هابرماس، دوركيم و ماركس اظهار نظري ميكنند، مدعياتشان بيانگر رويكردي خـالص در زمينـهاي مشخص تحت عنوان هم چون جامعه شناسي تجربي نيست؛ بلكه، اكثرا، ارايه دهنده نوعي ايـدئولوژي و مكتب است.
برخي بر اين باورند كه علوم انساني نيز مانند علوم طبيعي رويكردي تجربي و آماري دارد. ايـن گزاره صحيح نيست. حتي بخشهايي از علوم انساني كه بر مبناي رويكردي تجربي و آماري است نيز بر اسـاس جامعه آماري كشور و موقعيتي خاص به نتيجه رسيده است و بنابراين مشـخص نيسـت كـه ايـن مسـائل در كشور و موقعيتي ديگر، نظير ايران، نتايجي مشابه را نشان دهد.
در نتيجه بايد گفت كه تدريس يك طرفه علوم انساني غربي در دانشگاههاي ما اقدام مفيدي نيسـت و نميتواند باعث شكلگيري توسعه اسلامي شود و به نوعي يكي از موانع اساسي در اين زمينه است.
* فارس: آيتالله جوادي آملي كه شما افتخاري شاگردي ايشان را داريد، مبحث توسعه كوثري در الگوي ايراني ـ اسلامي مطرح كرده است؛ در اين مورد نظر شما چيست؟
بايد گفت كه در برابر توسعه تكاثري غربي، توسعه كوثري وجـود دارد كه رأي اسلام ناب و شيعي است و در آن از اشكالات توسعه غربي خبـري نيسـت. توسـعه كـوثري تاكنون به دليل وجود ديدگاههاي انحرافي و عقلانيت صوفيانه كه در جامعه اسلامي حاكم نگرديده اسـت و به توفيقي نهايي دست نيافته است، در اسلام شيعي اثني عشري مؤلفههايي داريم كه ميتواند در ايجاد توسعه كوثري كمك بسياري كنـد.
يكي از مؤلفهها، عنصر عقل در نصوص ديني ما است. لازم است كه در ايـن خصـوص كـاري اساسـي و مطالعاتي سترگ و جدي صورت گيرد.
متأسفانه بسياري از متفكران جامعه ما، امروزه، بر اين گماناند كه عقل مورد اشـاره در نصـوص ديني مشترك لفظي است و به عقل نظري و عملي تقسيم ميشود. اين رويكرد صحيح نيست و عقل تنها يك معنا دارد؛ هر چند كه داراي مراتب است. به عبارت بهتر از مرتبهاي كه كارش فهم و درك اسـت تـا آنجايي كـه يكـي از بزرگـان ميفرمايند « العقل مـا عبـد بـه الرحمن واكتسب به الجنان» همگي ذيل عنوان عقل جاي ميگيرند. به اين ترتيب ميتوان گفت كه عقـل منبع و ابزاري ادراكي است كه حاصل آن تعبد است.
هم چنين از نصوص ديني اينگونه برداشت ميشود كه عقلانيـت اسـلامي، عقلانيتـي نيسـت كـه فقـط جنبه ادراكي داشته باشد؛ بلكه عنصري است كه انسان را در برابر نفس عماره و شيطاني محافظت ميكند.
به همين دليل گفته ميشود كه جاهل گناهكار است و كسي كه عامـل بـه دسـتورات الهـي عاقـل خطـاب ميشود.
دومين مولفه مهم در ايجاد توسعه كوثري، حكمت است، در نصوص ديني بر حكمت تأكيدي فراوان شده است شده است. بهگونه اي كه در بعضي روايات، حكمت را مترادف فلسفه ذكر كردهانـد. حكمـت فقط يك فلسفه نظري نيست، بلكه داراي دستاوردهاي نظري و عملي مشخصي اسـت كـه بايـد آنها را زاييده عقل دانست. به اين ترتيب بر ما است كه با تلاش خود حكمت مقولات گونـاگون ماننـد سياسـت، اقتصاد، رسانه و هنر را بر اساس مباني ديني و عقلانيت عرضي و طولي تبيين كنيم.
مؤلفه آخري كه ميتواند در مسير ايجاد توسعه كوثري به ما كمك بسيار نمايد، ميراث گذشـته ما در نظامهاي معرفتي است. ميراثي كه از دل تلاشهاي ايشان شكل گرفته است و بـه ما رسـيده اسـت. ذيـل چنين ملاحظهاي بايـد گفـت كـه بازشناسي شخصـيتهايي ماننـد فـارابي، بـوعلي سـينا، خواجـه نصـير، ابوريحان بيروني و شيخ بهايي جايگاهي اساسي و مهم بايد به خود اختصاص دهد. در چنين مطالعـاتي، بـه ويژه، بايد پي جوي اين نكته بود كه اين بزرگان چگونه در پي ارايه يك نظام جامع نظري و عملي بودند.
* فارس: مشكل الگوي توسعه غربي چيست؟ اين الگو دچار چه معزلهايي شده است؟
ـ به رغم شكلگيري زنجيرهاي از پيشـرفتها و دسـتاوردهاي تكنولوژيك صـنعت و گسترش روز افزون علوم انساني و تجربي در عصر مدرن، بشر گرفتار فقر معنويت شده است در نگاهي آسيبشناسانه بايد اضافه كرد كه هر چند انديشه پست مدرنيسم، بـه دنبـال حل معضلات مدرنيته است و به اين ترتيب به نقد آن ميپردازد؛ با اين حال، در يك معنا، به دليل بازتوليد نهايي همان شيوههاي مدرنيستي راه عبور را نشان نميدهد و علم در مشكلاتي مشابه فرو ميغلطد.
از اين روي بايد اذعان نمود كه، به رغم تلاشهاي انجام شده جهت نقد مدرنيسم، مشـكل و معضـل معنويت در جهان غرب، امروزه، همچنان به صورتي جدي وجود دارد و به چشم ميآيد.
* فارس: در قسمت دوم گفتوگو ميخواهيم بدانيم كه آيا در منابع درست اول شيعه، سخني از توسعه يا پيشرفت جوامع آمده است؟ به سخن ديگر نسبت توسعه با اسلام شيعي چگونه است؟
در بررسي نسبت توسعه با اسلام شيعي بايد، بـيش از هـر چيـز، معنـاي مـراد خـود از مفهوم توسـعه را شفاف و مشخص سازيم. اين رويكرد در مقابل نگاهي صف ميآرايـد كـه، بـه شـيوهاي مبتذل و سـاده انديشانه، تدارك استدلالي صوري را ميبيند و به سرعت نتـايجي نهـايي را اسـتنتاج مـيكنـد. مطـابق ايـن استدلال ازآن جا كه توسعه امري نيكو و اجتناب ناپذير است و انحطاط و عقب ماندگي وضعيتي مذموم و نامطلوب است، پس بايد به دنبال توسعه رفت و در صورت منافات آن با دين، اقدام بـه كنـار گذاشـتن يـا اصلاح نمودن دين كرد.
فارغ از چنين نگاههاي ساده سازانه و غير عالمانهاي، از منظري علمي و متناسب بـا مقتضـيات شـناختي ـ منطقي ميتوان چهار حالت را براي بحث اسلام و توسعه متصور شد:
در نگاه نخست، توسعه جزئي از دين اسلام است؛ به عبارت ديگر ميان اسلام و توسعه نوعي تـداخل و نسبت جزئي و كلي برقرار است. از ايـن نگـاه، توسـعه جزئـي از اسلام بـه حسـاب مـيآيـد كـه در دوره مدرنيسم تحقق عملي پيدا كرده است.
در نگاه دوم، توسعه و دين دو مقوله مجزا، اما سازگار با همديگر، معرفي ميشوند. دو مقولـهاي كه ميتوانند بدون بروز هر گونه مشكلي در كنار هم قرار گيرند و نوعي نظام هماهنگي ميان آنها برقرار شود.
در نگاه سوم، دين و توسعه در تعارض كامل با يكديگر قرار ميگيرند و به هيچ عنوان نميتوان ميـان آنها آشتي برقرار كرد و، نهايتا، در آخرين حالت، هيچ ارتباطي ميان اسلام و توسعه تصور نشده و قلمرو دين اسلام از قلمرو توسعه كاملا جدا معرفي ميشود.
* فارس: در مورد ارائه الگو آيا همه بر يك نظر اتفاق نظر دارند؛ يا در ايران جريانهاي مختلفي از تعريف و نقد الگوي توسعه غربي و در مقابل ارائه الگوي بومي و اسلامي پيشرفت شده است؟
- البته! در اين امر هم جريانهاي مختلفي وجود دارد؛ رويكرد نخست متعلق به افرادي نظير مرحوم احمد فرديد و يا جريان فرهنگستان علوم اسلامي در قم است. اين افراد و جريانات معتقدند كه غرب يك كل يكپارچه است و توسعه و همـه لـوازم آن در كنـار هم معني مييابد و به هيچ عنوان نميتوان آن را به عناصر مختلف تجزيه كرد. بنابراين يا بايد كـل انديشه غربي را پذيرفت و به آن گردن نهاد و يا بايـد كل آن را رد و از آن عبـور كـرد. در نتيجـه از آن جـا كـه انديشه غربي با مباني اسلام ناسازگار است، بايد اين انديشه را به طور كامل بـه كنـاري نهـاد و سـراغش را نگرفت.
گرايش ديگر نيز متعلق به برخي از روشنفكران است كه بر پذيرش كليت و تماميت تفكر غربي پـاي ميفشردند. به عنوان نمونه ميتوان به تقي زاده مثال زد كه معتقد بود از موي سر تا ناخن پا بايد غربي شد.
اما نگاههاي موشكافانه تر و ژرفكاوانه تر از ما ميخواهند كه هيچ يك از دو رويكرد را نپـذيريم و راه به مسيري ديگر بريم. ذيل چنين رويكردي لازم است تا انديشه غربي را تجزيه نمود و به بحث تحليلي در اجزاء آن پرداخت. در پرتو چنين مطالعهاي است كه ميتواند گفـت بخـشهايي از توسـعه غـرب بـا بخشهايي از اسلام شيعه داراي هماهنگي هايي مشخص است؛ هر چند در بخشهايي مهم نيـز تعارضـاتي جدي ديده ميشود. چنين نگاهي به ما مجال رويكرد به تفكيكي مهم را در عرصه توسعه غربـي ميدهـد.
با توجه به رويكرد فوق بايد گفت كه فلسفه مدرن غرب بر مبناي عقلانيـت جـزءنگرانـه و حسابگر آماري و تجربهپذير شكل گرفته و به همين دليل، اين فلسفه و عقلانيت نسبت به عالم ملكوت، بيدغدغه است. در نتيجه اين عقلانيت و فلسفه قطعا با اسلام ناسازگار است؛ زيرا اين عقلانيت بـه تعبيـر آيتالله جوادي آملي، توسعه تكاثري را به دنبال ميآورد.
*فارس: جنابعالي در آثار خود به نقد عقلانيت صوفيانه، پرداختهايد و اين عقلانيت را مخالف پيشرفت معرفي كردهايد، نظر شما در نسبت و جايگاه عقلانيت صوفيانه در الگوي پيشرفت اسلامي چگونه است؟
- البته اين خطا است كه بپنداريم مطابق اسـلام ميتوان از رواج عقلانيـت صوفيانه دفاع كـرد. اسـلام، بـه همـان دليـل كـه بـا عقلانيت عرضي جزءنگرانه و حسابگر مدرنيته تعارض دارد، با عقلانيت طولي ملكوتي قرون وسطايي نيز متعارض اسـت و ناسازگار است. عقلانيتي كه اسلام شيعه بر آن تأكيد ميكند، عقلانيتي "طولي و عرضـي " اسـت كـه از تكيه صرف بر يكي از وجوه عقلانيت پرهيز دارد. به عنوان مثال، اسلام شيعي دقيقا و بـه طـور مشـخص بر طبيعتشناسي تأكيد كرده است؛ در عين حال اين طبيعتشناسي، در دل اين اين گفتمان، در ارتباط بـا عالم ملكوت معرفي ميشود.
البته ذكر اين نكته در اين جا ضروري است كه، از منظري تاريخي، تفكر صوفيانهاي در عـالم اسـلام رسوخ كرد و موجبات انحطاط جامعه اسلامي را، در سطوحي، فراهم آورد. كساني هم چـون امـام محمـد غزالي، و برادرش احمد غزالي، در بسط و گسترش اين تفكر كوشيدند. بـه بـي راهـه نرفتـهايـم اگـر ايـن رويكرد را عامل اصلي انحراف و انحطاط جامعه اسلامي معرفي كنيم.
به عبارت واضحتر، انحطاط به طـور مستقيم بـه امـوري چـون تضـعيف جايگـاه علـوم و يـا اسـتبداد و استعمار برنميگردد، بلكه امور فوقالذكر، زاييده تغيير نظام عقلانيت جامعه هستند؛ به همين دليل موفقيت استعمار و استبداد در جوامع اسلامي، به دليل حاكميت عقلانيت انحرافي بوده است.
* فارس: آيا علوم پايه همچون فيزيك و شيمي و... ميتوانند، جايگاهي در الگوي پيشرفت و توسعه اسلامي متفاوت با الگوي توسعه غربي داشته باشند؟
ـ بايد به اين نكته اشاره داشت كه هر چند برخي از دانشمندان علوم پايه از يافتههاي علمي خود برداشتهاي ماترياليستي و نسبيگرايانه ارائه ميكنند، اما علت اصلي رخداد چنين مسالهاي وجود نظام عقلانيت طـولي است. حاصل آن كه با تغيير اين نظام و اتخاذ عقلانيت طولي و عرضي ميتوان از همين علوم پايه موجـود برداشتهاي خدامحورانه و الهي ارايه نمود. در اين زمينه ميتوان به پرفسور عبدالسلام ـ فيزيكـدان شـهير پاكستاني ـ اشاره كرد كه به دليل اتخاذ عقلانيت ملكوتي، از علم فيزيك زمانه برداشـتهاي الهـي ميكند و از نظريه وحدت مدبر به نظريه وحدت نيروهاي الكترومغناطيسي ميرسند.
*فارس: علوم انساني چطور؟ آيا با صرف تغيير زيستجهان، نتايج هم تغيير ميكند؟
- در خصوص علوم انساني غربي، تحليل فوق به هيچ عنوان صحيح نيسـت و مسـئله دچـار زنجيـرهاي از پيچيدگيها و غوامض ميشود. دست كم بخش مهمي از علوم انساني غربي، ايـدئولوژيهاي برگرفتـه ازعقلانيت طولي است كه بايد آن را فاقد استنتاجي استدلالي و تجربي به حساب آورد. وقتـي افـرادي نظيـر گيدنز، هابرماس، دوركيم و ماركس اظهار نظري ميكنند، مدعياتشان بيانگر رويكردي خـالص در زمينـهاي مشخص تحت عنوان هم چون جامعه شناسي تجربي نيست؛ بلكه، اكثرا، ارايه دهنده نوعي ايـدئولوژي و مكتب است.
برخي بر اين باورند كه علوم انساني نيز مانند علوم طبيعي رويكردي تجربي و آماري دارد. ايـن گزاره صحيح نيست. حتي بخشهايي از علوم انساني كه بر مبناي رويكردي تجربي و آماري است نيز بر اسـاس جامعه آماري كشور و موقعيتي خاص به نتيجه رسيده است و بنابراين مشـخص نيسـت كـه ايـن مسـائل در كشور و موقعيتي ديگر، نظير ايران، نتايجي مشابه را نشان دهد.
در نتيجه بايد گفت كه تدريس يك طرفه علوم انساني غربي در دانشگاههاي ما اقدام مفيدي نيسـت و نميتواند باعث شكلگيري توسعه اسلامي شود و به نوعي يكي از موانع اساسي در اين زمينه است.
* فارس: آيتالله جوادي آملي كه شما افتخاري شاگردي ايشان را داريد، مبحث توسعه كوثري در الگوي ايراني ـ اسلامي مطرح كرده است؛ در اين مورد نظر شما چيست؟
بايد گفت كه در برابر توسعه تكاثري غربي، توسعه كوثري وجـود دارد كه رأي اسلام ناب و شيعي است و در آن از اشكالات توسعه غربي خبـري نيسـت. توسـعه كـوثري تاكنون به دليل وجود ديدگاههاي انحرافي و عقلانيت صوفيانه كه در جامعه اسلامي حاكم نگرديده اسـت و به توفيقي نهايي دست نيافته است، در اسلام شيعي اثني عشري مؤلفههايي داريم كه ميتواند در ايجاد توسعه كوثري كمك بسياري كنـد.
يكي از مؤلفهها، عنصر عقل در نصوص ديني ما است. لازم است كه در ايـن خصـوص كـاري اساسـي و مطالعاتي سترگ و جدي صورت گيرد.
متأسفانه بسياري از متفكران جامعه ما، امروزه، بر اين گماناند كه عقل مورد اشـاره در نصـوص ديني مشترك لفظي است و به عقل نظري و عملي تقسيم ميشود. اين رويكرد صحيح نيست و عقل تنها يك معنا دارد؛ هر چند كه داراي مراتب است. به عبارت بهتر از مرتبهاي كه كارش فهم و درك اسـت تـا آنجايي كـه يكـي از بزرگـان ميفرمايند « العقل مـا عبـد بـه الرحمن واكتسب به الجنان» همگي ذيل عنوان عقل جاي ميگيرند. به اين ترتيب ميتوان گفت كه عقـل منبع و ابزاري ادراكي است كه حاصل آن تعبد است.
هم چنين از نصوص ديني اينگونه برداشت ميشود كه عقلانيـت اسـلامي، عقلانيتـي نيسـت كـه فقـط جنبه ادراكي داشته باشد؛ بلكه عنصري است كه انسان را در برابر نفس عماره و شيطاني محافظت ميكند.
به همين دليل گفته ميشود كه جاهل گناهكار است و كسي كه عامـل بـه دسـتورات الهـي عاقـل خطـاب ميشود.
دومين مولفه مهم در ايجاد توسعه كوثري، حكمت است، در نصوص ديني بر حكمت تأكيدي فراوان شده است شده است. بهگونه اي كه در بعضي روايات، حكمت را مترادف فلسفه ذكر كردهانـد. حكمـت فقط يك فلسفه نظري نيست، بلكه داراي دستاوردهاي نظري و عملي مشخصي اسـت كـه بايـد آنها را زاييده عقل دانست. به اين ترتيب بر ما است كه با تلاش خود حكمت مقولات گونـاگون ماننـد سياسـت، اقتصاد، رسانه و هنر را بر اساس مباني ديني و عقلانيت عرضي و طولي تبيين كنيم.
مؤلفه آخري كه ميتواند در مسير ايجاد توسعه كوثري به ما كمك بسيار نمايد، ميراث گذشـته ما در نظامهاي معرفتي است. ميراثي كه از دل تلاشهاي ايشان شكل گرفته است و بـه ما رسـيده اسـت. ذيـل چنين ملاحظهاي بايـد گفـت كـه بازشناسي شخصـيتهايي ماننـد فـارابي، بـوعلي سـينا، خواجـه نصـير، ابوريحان بيروني و شيخ بهايي جايگاهي اساسي و مهم بايد به خود اختصاص دهد. در چنين مطالعـاتي، بـه ويژه، بايد پي جوي اين نكته بود كه اين بزرگان چگونه در پي ارايه يك نظام جامع نظري و عملي بودند.
0 نظرهای شما:
Post a Comment