يادداشت تحليلي فارس
محمد سعيد ذاكري
آرمانشهر اصولگرايي
خبرگزاري فارس: محور قرار گرفتن "جريان اصولگرا " و يا فرد "اصولگرا " به جاي گفتمان "اصولي " و سنجيده شدن اصول با معيار "اصولگرا "، نخستين آسيب در پيگيري روند اجرايي اصولگرايي انقلابي است.بدين ترتيب مترهاي متعددي از "اصولگرايي " در جريان وابسته به آن خلق شده كه هيچكدام از آنان نيز با متر "اصول " حقيقي همخواني نخواهدداشت.
خلق مفهوم "اصولگرايي " شايد در ابتدا با نصجگيري واقعيت "انقلاب اسلامي " آغاز شد.اين مفهوم در حقيقت امكان فعليت اجرايي و عملياتي "انقلاب اسلامي " در ساختار سياسي جامعه بود كه بعدها تحت عنوان "جريان اصولگرا " نموداري رسانهاي و تبليغي يافت.
بدين جهت است كه برخلاف برخي سياسيون، نگارنده معتقد است اين "اصولگرايي " بود كه در روند سياسي كشور و پس از كش و قوسهاي فراوان در دهه آغازين پيروزي انقلاب اسلامي، توانست حقانيت و نبوغ فكري و اعتقادي خود، نسبت خود با وظيفه اجراي ساختاري انقلاب اسلامي و بالتبع استعداد مواجهه با انحرافات و نادرستيها را در درون خود شناسايي كرده و در اواسط دهه دوم عمر انقلاب از حالت مفهومي به سطح جرياني و جريانسازي و به عبارت ديگر نقل مكان به سطح گفتماني ارتقا يابد.
گرچه قبل از گفتماني شدن اصولگرايي رگههاي متعدد اين مفهوم در تمامي اتفاقات و تحولات سياسي و اجتماعي قابل اندازهگيري است اما واقعيت آن است كه مهجوريت اين مفهوم در ميان زدوبندهاي سياسي آنقدر بالا رفته بود كه پيگيري اين مفهوم در ساختار سياسي "چوب " چپ و راست چشيدن به همراه داشت. زيرا آنان كه خود به يكباره و با برخورداري از شامه قوي، جرقههاي حركت انقلاب را استشمام كردند، بيمحابا به سفره "انقلاب اسلامي " هجوم برده و البته سعي در "انقلابيتر " معرفي كردن خويش داشتند.
از اينرو عليرغم زلاليت و شفافيت "اصولگرايي " جايي براي ابراز استغناي اين گفتمان و استقلال از عناوين ساختگي غير مرتبط با متن فاخر "انقلاب اسلامي " باقي نميماند. به خصوص آنكه تشبث منافقانه به نمادهاي "اصولگرايانه " از سوي جرياناتي كه درصدد مصادره كردن و در نهايت خاتمه بخشيدن به انقلابيگري در قرن جديد بودند بر پيچيدگي كار و مرارت سربلند كردن "جريان اصولگرا " ميافزود.
طرفه آنكه ذات غني و مستحكم انقلاب ملت ايران به راهبري حكيمانه بتشكن عصر جديد توانست با گذر از اين برهه سخت و نفسگير، فازگفتماني و اجرايي انقلاب اسلامي در دهه دوم عمر انقلاب كه همان گفتمان اصولگرايي است را وارد مدار عملياتي كند.
اين دقيقاً زماني بود كه مقدمات تكنوكراسي پايه چيني جديدي پديد آورده بود تا با آميختگي نرم افزاري با ليبراليسم فرهنگي، طومار انقلاب را درهم تنيده كه در صورت تحقق، تا قرنها نام و نشاني از آن باقي نميماند.
پيشبيني اين مواجهه براي آنانكه حقيقت انقلاب اسلامي را درك ميكردند، امر دشواري نمينمود؛ اما آن عده كه هنوز نيز ناتوان از اين درك بودند با برنامهريزي عملياتي و ميداني، هرگونه مواجهه انقلاب اسلامي براي هويتيابي اصولي و اصيل با زوايد تحميلي و عوارض ناخوانده را به ضرر هويت انقلاب و موجب فروافكندن آن برميشمردند.
اين مواجهه در دهه دوم عمر انقلاب اسلامي به وقوع پيوست و انقلاب با تثبيت جايگاه و گفتمان اصولگرايي در جريانات سياسي، ضرب شست خود را در بعد نرم افزاري نيز به رخ كشيد.
اين پديده موجب شد تا گفتمان اصولگرايي ديگر در سطح يك نظريه و مفهوم و حتي گفتمان باقي نمانده و جهش ديگري را در راستاي انقلاب اسلامي تجربه كند. گفتمان اصولگرايي كه زماني مورد هجو و تهمت و زماني ديگر نيز مورد دستاندازي و تطاول منافقانه قرار گرفته بود با رهاسازي خود از تمامي انگها در فضاي انقلاب اسلامي تبديل به گفتماني غالب در جامعه شد. اين سطح از تعالي براي بسياري نيز همچون جهشهاي قبلي - غيرملموس مينمود. هم از اينرو بود كه اين جهش را به ساختارهاي قدرت و حتي ساختارهاي نظامي درون حاكميت منتسب ساخته و اصل حقيقت رشد آن را درك نكردند. اين جريانات ذات غني انقلاب اسلامي را نيز درنيافته و از تحليل آن عاجز بودند.
اتفاقا همين عدم شناخت از گفتمان غالب اصولگرايي - حتي در درون جريان اصولگرا - موجب شده بود كه اين پارادايم با تعابيري نظير جريانات و احزاب سياسي خلط شده و برخي اينگونه باور كنند كه جريان اصولگرايي عدل و همطراز ساير جريانات سياسي در طول دو دهه ابتدايي عمر انقلاب اسلامي است. در حاليكه ساختار گفتمان اصولگرايي نيز همچون مادر او - انقلاب اسلامي - ساختاري نه دستساز جريانات قدرت محور مدرنيته خواه، بلكه شاكلهاي نظريه محور، وظيفهشناس، مسوليتگرا و خدمت پيشه خلق شده بود. البته افراد به همان ميزان كه در توليد ادبيات انقلاب اسلامي و پيشبرد آن در بدنه جامعه سهيم بودند، در شكلگيري و بارورسازي گفتمان اجرايي اين انقلاب- يعني همان گفتمان اصولگرايي- نافع بودهاند. به همين دليل است كه ميتوان منبع و تئوريپرداز اصلي اين حركت بستري را معمار كبير انقلاب اسلامي (رحمةالله عليه) و پيش برنده اصلي آن پس از ايشان را مقام معظم رهبري (مدظلهالعالي) شناخت. به عبارت ديگر اين وظيفهشناسي برخواسته از روح انقلاب اسلامي است كه متشكل كننده و همآوا سازنده جريان اصولگرايي بوده و سخيف ساختن آن در ساختارهاي پوسيده و كهنه قدرتخواه، جفايي بس عظيم به اين حركت مبنايي است.
از سوي ديگر شاكله جريان اصلوگرايي هم - گرچه داراي نقايص فراوان و متعدد و البته قابل اصلاح است - شاكلهاي بستر محور و متنپذير است. چنين بوده كه در طول ساليان متمادي از اواخر دهه دوم تا انتهاي دهه سوم انقلاب و نيز هم اكنون، بارها اين متن جريان بوده كه بنابر اصالت اصول، حركت نخبگي اصولگرايان را تنظيم نموده و در مواردي ريل حركت آنانرا تصحيح نموده است. در اين ميان آنكه به جوهره ناب انقلاب اسلامي وفادارتر و عاملتر بوده، توانسته نسبت خود با گفتمان اصولگرايي و بالتبع جريان اصولگرا را تعريف نمايد و آنكه در اين بين عاجز از تعريف نسبت خود با حركت انقلاب اسلامي بوده و دنبالهروي ميزان سابقه مبارزاتي، نزديكي فيزيكي و نسبي با رهبران انقلابي، قدرت نفوذ در لايههاي قدرت و... بوده، نتوانسته به جايگاهي شايسته در ميان گفتمان سازان اصولگرا و بدنه جريان دست يابد. تزلزلها و تذبذبها ميان جريانات سياسي طي ساليان اخير از سوي برخي اشخاص ذينفوذ، با همين عبارت قابل تحليل است.
بدين جهت است كه بازخواني و بازشناسي تطورات "اصولگرايي " در سه دهه عمر پربركت انقلاب اسلامي براي بازشناسي و تعيين نوع و سطح حركت اين گفتمان در آينده انقلاب، بسيار ضروري و لازم تلقي ميشود. بديهي است كه همان عناصر كليدي تاثيرگذار در روند جهشي اين گفتمان ميتواند به صورت مستقيم، تنظيم كننده و تضمين دهنده بقاء حركت اصولگرايانه در فضاي معنوي انقلاب اسلامي باشد. همچنين شناخت عوامل دخيل در كاستيها و موانعتراشيهاي سي ساله گذشته گامي در جهت رفع موانع فعلي پيش روي حركت اصولگرايانه ارزيابي خواهد شد.
اين اما تازه ابتداي مسيري بود كه انقلاب اسلامي براي حركت پوينده خود برنامهريزي كرده بود. اما به يقين براي رسيدن به قله، مراحل متعدد و سخت ديگري در پيش روي خود دارد.از اينروست كه اگر در بالاي نردبام اصولگرايي، سخن از استغناي از اصول و حركت در آن ساختار، دست يازيدن به دعواهاي بيحاصل و تهي، ناديده انگاشتن افقهاي بلند و متعالي و كوچك شمردن موريانههاي دندان تيز كرده بر اجزاي اين نردبام صورت گيرد، اين "جريان اصولگرا " است كه ضربه نهايي را متحمل خواهد شد و البته - گفتمان اصولگرايي- در جايي ديگر و برعهده جمعي ديگر سر برخواهد آورد.
روشن است كه متكفل اصلي پيش برنده افق "عدالت و پيشرفت " در دهه چهارم انقلاب اسلامي، همين گفتمان "اصولگرايي " خواهد بود و اگر جريان اصولگرايي بخواهد اين بار عظيم و پرافتخار بر دوش او نهاده شده يا از دوش او بر زمين نيافتد، بايستي با رفع كاستيها، چشم بر افقها دوخته و برنامهريزي عملياتي مبتني بر بلنداي افق در نظر گرفته شده و با تكيه بر مركب رهوار پيامهاي انقلاب اسلامي را تنظيم نمايد. بالتبع برداشتن گامهاي محكم و استوار و چيدن مسببات و مقدمات اجراي اهداف، اقداماتي اوليه براي اعلام آمادگي نسبت به برعهده گرفتن آن مسئوليت خطير خواهد بود.
همچنين تهيه فهرست جامع از چالشهاي جديد و پيش روي گفتمان اصولگرايي در دهه عدالت و پيشرفت از جمله وظايف مهم و سرنوشتساز جريان اصولگرايي خواهد بود چرا كه حركت در مسيري پراهميت، بدون برخورداري از نقشه موانع و نيز عدم برخورداري از راهبرد در مواجهه با آنان حركتي از ابتدا ناصحيح خواهد بود.
اين البته محتاج پيريزي تمهيداتي چند خواهد بود. نزاعسازي و چالش آفريني در درون يك جريان، علاوه بر صرف هزينهها در محل غير مناسب و عقب افتادن از وظايف اصلي پيش گفته، خود موجب پيدايش چالش جديد در سطح جرياني گفتمان خواهد شد. دراين زمينه علاوه بر شناسايي و رفع و رجوع اين چالشها و برنامهريزي براي مقابله با آن، بايد نقش عوامل تحريك كننده در جريان، بازشناسي شده و ريشه محركين قطع شود. واضح است كه پالايش هر لحظهاي جريان و نسبتسنجي آن با موازين اصولي انقلاب، راهي صحيح براي نيل بدين هدف است.
از سوي ديگر همانگونه كه در پيش گفته شد به دليل نسبت گفتمان اصولگرايي با روح انقلاب اسلامي، پيادهسازي و استفاده از ظرفيت راهبريهاي راهبردي سكاندار كشتي انقلاب اسلامي، نه به عنوان تاكتيك كه به عنوان عامل موجده وعامل بقاء در گفتمان اصولگرايي ايفاگر نقش خواهد بود.
اين حقيقت به عنوان شاخص و "متر " قابل سنجش براي تطبيق با حركت اصلي نيز قابل بهرهبرداري است. همچنانكه تعيين مرزبندي جريان اصولگرا - بر طبق گفتمان اصولگرايي - با گفتمان روشنفكري و جريان غربگرا، شاخصي ديگر در مسير تطابق جريان و گفتمان اصولگرايي خواهد بود.
در بعد اجرايي نيز تبديل رقابتها و سلايق گوناگون با رفاقتهاي درون گفتماني، موجب همافزايي بيش از پيش خواهد بود. مسئوليت خطير آتي گفتمان اصولگرايانه ميطلبد تا واگراييها و نفرت پراكنيها در بدنه جريان اصولگرايي طرد شده و بيش از پيش با انزواسازي نسبت به نفرتپراكنان برخورد شود. تبديل گفتمان خدمترساني به گفتمان بقاء در قدرت باهر ترفند، عارضهاي غير خودي در جريان اصولگرايي است كه بايد مورد مداقه و مداوا قرا گيرد. اصولگرايي اقتضا دارد كه تمامي همتها در جهت وظيفه خلاصه شده و تهيه مدلي از جنس قدرتخواهي جاي خود را به مدلهاي بومي اصولگرايي در ارايه بيمنت خدمت به ملت بسپارد.
همچنين تعيين اولويتها و حركت در آن مسير و نيز طرد متمردين از اين راهبرد اساسي كه درصدد اولويت سازي هاي بيهوده از مسايل دسته چندم فرعي به مساله اصلي هستند ،خود از اولويتهاي جريان اصولگرايي است.
آرمان شهر اصولگرايي آنجاست كه انقلاب اسلامي به تمامه در ساختار سياسي جامعه نهادينه شده و دولت - به مفهوم عامه آن- در چارچوب اين آرمان گام بردارد.در اين ميان آنچه نيل به اين هدف را متحقق ميسازد، استفاده بهينه از جريان اصولگرايي به تمامه آن و استفاده از پتانسيل نهفته ميان گفتمان غالب "اصولگرايي " و جريان "اصولگرايي " است.
بالتبع آنكه خود را بيش از همه اصولگرا ميداند بايد بر طبق همين "اصول " بيش از سايرين از درجات اصولگرايي اصولگرايان بهرهبرداري نمايد و البته از محافظهكاري دست كشيده و آنچه با "اصول " نميخواند را بيش از همه وانهد.
در اين راستا محور قرار گرفتن "جريان اصولگرا " و يا فرد "اصولگرا " به جاي گفتمان "اصولي " و در نتيجه، سنجيده شدن اصول با معيار "اصولگرا " نخستين آسيب در پيگيري روند اجرايي اصولگرايي انقلابي خواهد بود. اينچنين خواهد بود كه مترهاي متعددي از "اصولگرايي " در جريان وابسته به آن خلق شده و دقيقا ميتوان به ضرس قاطع عنوان نمود كه هيچكدام از آنان نيز با متر "اصول " حقيقي همخواني نخواهد داشت. اين آفت موجب خواهد شد كه حب و بغض به اين و آن، رقابتهاي درون جرياني را جايگزين رفاقتها كرده و اتفاقا با خلق دشمن جديد از درون اين رقابتها، دشمنان كمين كرده به رقيب و رفيق جديد! تبديل شوند.
اين اصول است كه ساختار آرمان شهر اصولگرايي را تشكيل ميدهد. معامله بر سر اصول در اين ساختار جايگاهي ندارد. انقلاب اسلامي چنين آرمان شهري ميطلبد...
بدين جهت است كه برخلاف برخي سياسيون، نگارنده معتقد است اين "اصولگرايي " بود كه در روند سياسي كشور و پس از كش و قوسهاي فراوان در دهه آغازين پيروزي انقلاب اسلامي، توانست حقانيت و نبوغ فكري و اعتقادي خود، نسبت خود با وظيفه اجراي ساختاري انقلاب اسلامي و بالتبع استعداد مواجهه با انحرافات و نادرستيها را در درون خود شناسايي كرده و در اواسط دهه دوم عمر انقلاب از حالت مفهومي به سطح جرياني و جريانسازي و به عبارت ديگر نقل مكان به سطح گفتماني ارتقا يابد.
گرچه قبل از گفتماني شدن اصولگرايي رگههاي متعدد اين مفهوم در تمامي اتفاقات و تحولات سياسي و اجتماعي قابل اندازهگيري است اما واقعيت آن است كه مهجوريت اين مفهوم در ميان زدوبندهاي سياسي آنقدر بالا رفته بود كه پيگيري اين مفهوم در ساختار سياسي "چوب " چپ و راست چشيدن به همراه داشت. زيرا آنان كه خود به يكباره و با برخورداري از شامه قوي، جرقههاي حركت انقلاب را استشمام كردند، بيمحابا به سفره "انقلاب اسلامي " هجوم برده و البته سعي در "انقلابيتر " معرفي كردن خويش داشتند.
از اينرو عليرغم زلاليت و شفافيت "اصولگرايي " جايي براي ابراز استغناي اين گفتمان و استقلال از عناوين ساختگي غير مرتبط با متن فاخر "انقلاب اسلامي " باقي نميماند. به خصوص آنكه تشبث منافقانه به نمادهاي "اصولگرايانه " از سوي جرياناتي كه درصدد مصادره كردن و در نهايت خاتمه بخشيدن به انقلابيگري در قرن جديد بودند بر پيچيدگي كار و مرارت سربلند كردن "جريان اصولگرا " ميافزود.
طرفه آنكه ذات غني و مستحكم انقلاب ملت ايران به راهبري حكيمانه بتشكن عصر جديد توانست با گذر از اين برهه سخت و نفسگير، فازگفتماني و اجرايي انقلاب اسلامي در دهه دوم عمر انقلاب كه همان گفتمان اصولگرايي است را وارد مدار عملياتي كند.
اين دقيقاً زماني بود كه مقدمات تكنوكراسي پايه چيني جديدي پديد آورده بود تا با آميختگي نرم افزاري با ليبراليسم فرهنگي، طومار انقلاب را درهم تنيده كه در صورت تحقق، تا قرنها نام و نشاني از آن باقي نميماند.
پيشبيني اين مواجهه براي آنانكه حقيقت انقلاب اسلامي را درك ميكردند، امر دشواري نمينمود؛ اما آن عده كه هنوز نيز ناتوان از اين درك بودند با برنامهريزي عملياتي و ميداني، هرگونه مواجهه انقلاب اسلامي براي هويتيابي اصولي و اصيل با زوايد تحميلي و عوارض ناخوانده را به ضرر هويت انقلاب و موجب فروافكندن آن برميشمردند.
اين مواجهه در دهه دوم عمر انقلاب اسلامي به وقوع پيوست و انقلاب با تثبيت جايگاه و گفتمان اصولگرايي در جريانات سياسي، ضرب شست خود را در بعد نرم افزاري نيز به رخ كشيد.
اين پديده موجب شد تا گفتمان اصولگرايي ديگر در سطح يك نظريه و مفهوم و حتي گفتمان باقي نمانده و جهش ديگري را در راستاي انقلاب اسلامي تجربه كند. گفتمان اصولگرايي كه زماني مورد هجو و تهمت و زماني ديگر نيز مورد دستاندازي و تطاول منافقانه قرار گرفته بود با رهاسازي خود از تمامي انگها در فضاي انقلاب اسلامي تبديل به گفتماني غالب در جامعه شد. اين سطح از تعالي براي بسياري نيز همچون جهشهاي قبلي - غيرملموس مينمود. هم از اينرو بود كه اين جهش را به ساختارهاي قدرت و حتي ساختارهاي نظامي درون حاكميت منتسب ساخته و اصل حقيقت رشد آن را درك نكردند. اين جريانات ذات غني انقلاب اسلامي را نيز درنيافته و از تحليل آن عاجز بودند.
اتفاقا همين عدم شناخت از گفتمان غالب اصولگرايي - حتي در درون جريان اصولگرا - موجب شده بود كه اين پارادايم با تعابيري نظير جريانات و احزاب سياسي خلط شده و برخي اينگونه باور كنند كه جريان اصولگرايي عدل و همطراز ساير جريانات سياسي در طول دو دهه ابتدايي عمر انقلاب اسلامي است. در حاليكه ساختار گفتمان اصولگرايي نيز همچون مادر او - انقلاب اسلامي - ساختاري نه دستساز جريانات قدرت محور مدرنيته خواه، بلكه شاكلهاي نظريه محور، وظيفهشناس، مسوليتگرا و خدمت پيشه خلق شده بود. البته افراد به همان ميزان كه در توليد ادبيات انقلاب اسلامي و پيشبرد آن در بدنه جامعه سهيم بودند، در شكلگيري و بارورسازي گفتمان اجرايي اين انقلاب- يعني همان گفتمان اصولگرايي- نافع بودهاند. به همين دليل است كه ميتوان منبع و تئوريپرداز اصلي اين حركت بستري را معمار كبير انقلاب اسلامي (رحمةالله عليه) و پيش برنده اصلي آن پس از ايشان را مقام معظم رهبري (مدظلهالعالي) شناخت. به عبارت ديگر اين وظيفهشناسي برخواسته از روح انقلاب اسلامي است كه متشكل كننده و همآوا سازنده جريان اصولگرايي بوده و سخيف ساختن آن در ساختارهاي پوسيده و كهنه قدرتخواه، جفايي بس عظيم به اين حركت مبنايي است.
از سوي ديگر شاكله جريان اصلوگرايي هم - گرچه داراي نقايص فراوان و متعدد و البته قابل اصلاح است - شاكلهاي بستر محور و متنپذير است. چنين بوده كه در طول ساليان متمادي از اواخر دهه دوم تا انتهاي دهه سوم انقلاب و نيز هم اكنون، بارها اين متن جريان بوده كه بنابر اصالت اصول، حركت نخبگي اصولگرايان را تنظيم نموده و در مواردي ريل حركت آنانرا تصحيح نموده است. در اين ميان آنكه به جوهره ناب انقلاب اسلامي وفادارتر و عاملتر بوده، توانسته نسبت خود با گفتمان اصولگرايي و بالتبع جريان اصولگرا را تعريف نمايد و آنكه در اين بين عاجز از تعريف نسبت خود با حركت انقلاب اسلامي بوده و دنبالهروي ميزان سابقه مبارزاتي، نزديكي فيزيكي و نسبي با رهبران انقلابي، قدرت نفوذ در لايههاي قدرت و... بوده، نتوانسته به جايگاهي شايسته در ميان گفتمان سازان اصولگرا و بدنه جريان دست يابد. تزلزلها و تذبذبها ميان جريانات سياسي طي ساليان اخير از سوي برخي اشخاص ذينفوذ، با همين عبارت قابل تحليل است.
بدين جهت است كه بازخواني و بازشناسي تطورات "اصولگرايي " در سه دهه عمر پربركت انقلاب اسلامي براي بازشناسي و تعيين نوع و سطح حركت اين گفتمان در آينده انقلاب، بسيار ضروري و لازم تلقي ميشود. بديهي است كه همان عناصر كليدي تاثيرگذار در روند جهشي اين گفتمان ميتواند به صورت مستقيم، تنظيم كننده و تضمين دهنده بقاء حركت اصولگرايانه در فضاي معنوي انقلاب اسلامي باشد. همچنين شناخت عوامل دخيل در كاستيها و موانعتراشيهاي سي ساله گذشته گامي در جهت رفع موانع فعلي پيش روي حركت اصولگرايانه ارزيابي خواهد شد.
اين اما تازه ابتداي مسيري بود كه انقلاب اسلامي براي حركت پوينده خود برنامهريزي كرده بود. اما به يقين براي رسيدن به قله، مراحل متعدد و سخت ديگري در پيش روي خود دارد.از اينروست كه اگر در بالاي نردبام اصولگرايي، سخن از استغناي از اصول و حركت در آن ساختار، دست يازيدن به دعواهاي بيحاصل و تهي، ناديده انگاشتن افقهاي بلند و متعالي و كوچك شمردن موريانههاي دندان تيز كرده بر اجزاي اين نردبام صورت گيرد، اين "جريان اصولگرا " است كه ضربه نهايي را متحمل خواهد شد و البته - گفتمان اصولگرايي- در جايي ديگر و برعهده جمعي ديگر سر برخواهد آورد.
روشن است كه متكفل اصلي پيش برنده افق "عدالت و پيشرفت " در دهه چهارم انقلاب اسلامي، همين گفتمان "اصولگرايي " خواهد بود و اگر جريان اصولگرايي بخواهد اين بار عظيم و پرافتخار بر دوش او نهاده شده يا از دوش او بر زمين نيافتد، بايستي با رفع كاستيها، چشم بر افقها دوخته و برنامهريزي عملياتي مبتني بر بلنداي افق در نظر گرفته شده و با تكيه بر مركب رهوار پيامهاي انقلاب اسلامي را تنظيم نمايد. بالتبع برداشتن گامهاي محكم و استوار و چيدن مسببات و مقدمات اجراي اهداف، اقداماتي اوليه براي اعلام آمادگي نسبت به برعهده گرفتن آن مسئوليت خطير خواهد بود.
همچنين تهيه فهرست جامع از چالشهاي جديد و پيش روي گفتمان اصولگرايي در دهه عدالت و پيشرفت از جمله وظايف مهم و سرنوشتساز جريان اصولگرايي خواهد بود چرا كه حركت در مسيري پراهميت، بدون برخورداري از نقشه موانع و نيز عدم برخورداري از راهبرد در مواجهه با آنان حركتي از ابتدا ناصحيح خواهد بود.
اين البته محتاج پيريزي تمهيداتي چند خواهد بود. نزاعسازي و چالش آفريني در درون يك جريان، علاوه بر صرف هزينهها در محل غير مناسب و عقب افتادن از وظايف اصلي پيش گفته، خود موجب پيدايش چالش جديد در سطح جرياني گفتمان خواهد شد. دراين زمينه علاوه بر شناسايي و رفع و رجوع اين چالشها و برنامهريزي براي مقابله با آن، بايد نقش عوامل تحريك كننده در جريان، بازشناسي شده و ريشه محركين قطع شود. واضح است كه پالايش هر لحظهاي جريان و نسبتسنجي آن با موازين اصولي انقلاب، راهي صحيح براي نيل بدين هدف است.
از سوي ديگر همانگونه كه در پيش گفته شد به دليل نسبت گفتمان اصولگرايي با روح انقلاب اسلامي، پيادهسازي و استفاده از ظرفيت راهبريهاي راهبردي سكاندار كشتي انقلاب اسلامي، نه به عنوان تاكتيك كه به عنوان عامل موجده وعامل بقاء در گفتمان اصولگرايي ايفاگر نقش خواهد بود.
اين حقيقت به عنوان شاخص و "متر " قابل سنجش براي تطبيق با حركت اصلي نيز قابل بهرهبرداري است. همچنانكه تعيين مرزبندي جريان اصولگرا - بر طبق گفتمان اصولگرايي - با گفتمان روشنفكري و جريان غربگرا، شاخصي ديگر در مسير تطابق جريان و گفتمان اصولگرايي خواهد بود.
در بعد اجرايي نيز تبديل رقابتها و سلايق گوناگون با رفاقتهاي درون گفتماني، موجب همافزايي بيش از پيش خواهد بود. مسئوليت خطير آتي گفتمان اصولگرايانه ميطلبد تا واگراييها و نفرت پراكنيها در بدنه جريان اصولگرايي طرد شده و بيش از پيش با انزواسازي نسبت به نفرتپراكنان برخورد شود. تبديل گفتمان خدمترساني به گفتمان بقاء در قدرت باهر ترفند، عارضهاي غير خودي در جريان اصولگرايي است كه بايد مورد مداقه و مداوا قرا گيرد. اصولگرايي اقتضا دارد كه تمامي همتها در جهت وظيفه خلاصه شده و تهيه مدلي از جنس قدرتخواهي جاي خود را به مدلهاي بومي اصولگرايي در ارايه بيمنت خدمت به ملت بسپارد.
همچنين تعيين اولويتها و حركت در آن مسير و نيز طرد متمردين از اين راهبرد اساسي كه درصدد اولويت سازي هاي بيهوده از مسايل دسته چندم فرعي به مساله اصلي هستند ،خود از اولويتهاي جريان اصولگرايي است.
آرمان شهر اصولگرايي آنجاست كه انقلاب اسلامي به تمامه در ساختار سياسي جامعه نهادينه شده و دولت - به مفهوم عامه آن- در چارچوب اين آرمان گام بردارد.در اين ميان آنچه نيل به اين هدف را متحقق ميسازد، استفاده بهينه از جريان اصولگرايي به تمامه آن و استفاده از پتانسيل نهفته ميان گفتمان غالب "اصولگرايي " و جريان "اصولگرايي " است.
بالتبع آنكه خود را بيش از همه اصولگرا ميداند بايد بر طبق همين "اصول " بيش از سايرين از درجات اصولگرايي اصولگرايان بهرهبرداري نمايد و البته از محافظهكاري دست كشيده و آنچه با "اصول " نميخواند را بيش از همه وانهد.
در اين راستا محور قرار گرفتن "جريان اصولگرا " و يا فرد "اصولگرا " به جاي گفتمان "اصولي " و در نتيجه، سنجيده شدن اصول با معيار "اصولگرا " نخستين آسيب در پيگيري روند اجرايي اصولگرايي انقلابي خواهد بود. اينچنين خواهد بود كه مترهاي متعددي از "اصولگرايي " در جريان وابسته به آن خلق شده و دقيقا ميتوان به ضرس قاطع عنوان نمود كه هيچكدام از آنان نيز با متر "اصول " حقيقي همخواني نخواهد داشت. اين آفت موجب خواهد شد كه حب و بغض به اين و آن، رقابتهاي درون جرياني را جايگزين رفاقتها كرده و اتفاقا با خلق دشمن جديد از درون اين رقابتها، دشمنان كمين كرده به رقيب و رفيق جديد! تبديل شوند.
اين اصول است كه ساختار آرمان شهر اصولگرايي را تشكيل ميدهد. معامله بر سر اصول در اين ساختار جايگاهي ندارد. انقلاب اسلامي چنين آرمان شهري ميطلبد...
يادداشت از: محمد سعيد ذاكري
0 نظرهای شما:
Post a Comment