موش و گربه بازي‌ها به مرگ واقعي موسيقي در ايران ختم خواهد شد

آسيب‌شناسي موسيقي زيرزميني و انتقاد
از سياست‌هاي فرهنگي از نگاه مسعود كوثري
موش و گربه بازي‌ها به مرگ واقعي
موسيقي در ايران ختم خواهد شد


كوثري در جايگاه يك جامعه‌شناس با انتقاد از سياست‌هاي يك بام و دو‌هوا‌يي كه به بلاتكليفي موسيقي در سي‌سال اخير منجر شده‌است، به مسوولان هشدار مي‌دهد و از سرنوشت محتومي سخن مي‌گويد كه با تداوم اين روند مديريتي، همانا مرگ موسيقي ايراني‌ست.
ایلنا- : مسعود كوثري(جامعه‌شناس و محقق در حوزه موسيقي) از سرنوشت محتومي سخن مي‌گويد كه با تداوم روند مديريتي كنوني موسيقي، همانا مرگ موسيقي ايراني‌ست.
او معتقد است؛ فاصله‌هاي بين فرهنگ بطني جامعه و فرهنگ رسمي كشور كه به صورتي كاذب و مصنوعي در رسانه‌هاي به نمايش گذاشته مي‌شود، روز بروز درحال افزايش است و همين مساله طبيعتا به تعدد ژانرهاي زيرزميني در ايران دامن خواهد زد. از نگاه كوثري؛ تنها راه چاره اين است كه دست به دامن ظرفيت‌هاي فقهي شويم و با كاهش اين فاصله‌ها، فرهنگ رو به ابتذال جامعه را نجات دهيم. اين جامعه‌شناس اقدامات انتظامي را درمقابله با جوانان فعال در گروه‌هاي زيرزميني، نه تنها ميسر نمي‌داند بلكه مي‌گويد اين اقدامات، بيش از پيش جوانان و نوجوانان‌مان را راديكال مي‌كند و آن‌ها را به زيرزمين‌هاي تازه‌اي مي‌راند. او همچنين موسيقي «رپ» را اصلي‌ترين انتخاب خرده‌فرهنگ جوانان و نوجوانان ايران برمي‌شمارد و معتقد است موسيقي را به هيچ وجه من‌الوجوه نمي‌توان از سپر فرهنگي ايرانيان حذف كرد. گفتگوي ايلنا را با دكتر مسعود كوثري؛ از شرح تئوريك موقعيت فرهنگي جامعه تا آسيب‌شناسي سياست‌هاي غلط در حوزه موسيقي بخوانيد.
نخست: بايد زيست چند فرهنگي را در جامعه بپذيريم
به نظر من؛ براي بررسي دوره‌هاي فرهنگي در كشورمان ابتدا بايد تصويري از موقعيت جامعه ايران در سده اخير در دست داشته باشيم و اشكال بيان فرهنگي جامعه‌ي معاصر را از اين حيث كه آيا اين اشكال متعلق به خودش است، يا متعلق به غير خود يا حالت سومي وجود دارد، مورد بررسي قرار دهيم. من معتقدم؛ جامعه‌ي كنوني عمدتا يك زيست‌ چندفرهنگي را تجربه مي‌كند. زيست چند فرهنگي با تكثر فرهنگي يكسان نيست ولي شباهت‌هايي دارد و منظور از آن، اين است كه در يك جامعه، بخشي از اشكال بيان فرهنگي ناشي از نيروهاي درون‌ ذات خودش است كه مربوط به اشكال سنتي مي‌شود و بخش ديگر نتيجه‌ي تعامل قبلي است كه با غرب داشته است(مثلا جامعه ما در صد سال يا دويست سال اخير) و برخي ديگر نيز نتيجه شرايط يا گردش بيانه‌هاي فرهنگي در موقعيت جهاني شدن است. اين امر باعث مي‌شود ما شاهد لايه‌هاي چندگانه‌اي در عرصه فرهنگ جوامع معاصر باشيم. بنابراين اينكه ما بخواهيم يك جامعه را به صورت بسته و مصنوعي مورد بررسي قرار دهيم، امكان‌پذير نيست.
از طرفي شرايط جامعه ما در سي سال انقلاب نشان داده است كه حتي اگر اين خاستگاه وجود داشته، نتوانسته‌ايم جامعه را در حالتي بسته مرزبندي كرده و پيرامون آن ارزيابي و عملكرد مشخصي را ارائه دهيم چراكه تبادل با جهان امري ناگزير است. ما بايد اين زيست چند فرهنگي را در وهله‌ي اول به‌عنوان يك واقعيت بپذيريم. يعني زيستي كه ناشي از حضور همزمان امر سنتي، امر مدرن و امر جهاني است. بنابراين اشكال بيان فرهنگي، محصول اين سه لايه و تعامل آنها با يكديگر هستند.
البته بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه به اعتقاد من؛ تفاوت‌هاي زيادي بين امر جهاني و امر مدرن وجود دارد چراكه تنها بخشي از امور جهاني مي‌توانند مدرن هم باشند. همچنين در تعامل با اين سه جريان، يك جريان هويتي نيز شكل مي‌گيرد كه طي آن هويت‌هاي چندگانه‌اي بوجود مي‌آيد و به اصطلاح هويت‌هايي شكل مي‌گيرند كه حاصل انتزاج فرهنگي است و نه انواع ناب هويتي كه ريشه در سنت يا مدرن داشته باشند.
دوم: در ايران با تعدد گفتمان موسيقي مواجه بوده‌ايم
طبيعتا موسيقي نيز چنين وضعيتي را دارد. ما حتي اگر بخواهيم هم نمي‌توانيم خود را به اشكال سنتي موسيقي كه ميراث ما هستند؛ محدود كنيم. چراكه اين ميراث تنها داشته‌هاي ما نيستند و ممكن است در تعامل‌هاي به وجود آمده؛ اشكال موسيقايي جديدتري هم به وجود بيايند كه از غرب و نقاط ديگر جهان آمده يا در تعامل با موسيقي سنتي ما پديد آمده باشند. به نظر من؛ ما در ايران با يك تعدد گفتمان موسيقي گسترده در ايران مواجه بوده‌ايم كه اين تعدد گفتمان به ويژه از ابتداي دوره قاجاريه از تعامل ما با غرب نشات گرفته است. حال ممكن است برخي از اين گفتمان‌ها در طول اين سال‌ها، متناسب با رابطه‌اي كه با مراكز قدرت داشته‌اند، نقشي پررنگ‌تر يا كمرنگ‌تر از خودبر جاي گذاشته باشند اما درعين حال نمي‌توان وجود آنها را منكر شد زيرا آنها به زيست خود ادامه داده و خواهند داد.
به عبارت ديگر ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه گروه‌هاي اجتماعي جهان زيست‌‌هاي مختلفي دارند كه بخشي از آنها با هم پوشش‌هايي دارند و اين پوشش‌ها، فرهنگ مشترك يك جامعه را مي‌سازند. اما نبايد فراموش كنيم كه امكان تقليل تمام اين جهان زيست‌ها به يك جهان زيست واحد و مشترك وجود ندارد. بنابراين تجربه‌اي است كه نبايد به سراغ آن رفت چون چنين رويكردي بيشتر از آنكه باعث رشد فرهنگي شود به افول وجوه فرهنگي مي‌انجامد.
سوم: درك «سنت» محصول تعامل با مدرنيته بود
تعامل سنت با مدرنيته طي چند مرحله صورت شكل گرفته كه شرايط اين مرحله‌ها با هم متفاوت است. من براساس تعاريف «سرمايه اوليه» و «سرمايه متاخر» مي‌خواهم دو نوع مدرنيته را يعني «مدرنيته اوليه» و «مدرنيته متاخر» در اينجا مطرح كنم. من معتقدم امر جهاني به «مدرنيته متاخر» تعلق دارد و بنابراين شرايط متفاوتي را براي آن قائلم. در «مدرنيته اوليه» سنت مواجه با شرايطي بود كه ناچار به بازتعريف خود بود. به عبارت ديگر در آن دوران امكان تعاملات گسترده جوامع بوجود آمد و اين تعاملات صرفا به معناي باز شدن درب‌هاي جوامع رو به يكديگر نبود بلكه جوامع سنتي‌تر با شيوه‌هاي سازماندهي جديد زندگي اجتماعي و فرهنگي مواجه شدند و اين شيوه‌هاي جديدتر و عقلاني‌تر بود كه سنت را ناچار به تعريف دوباره خود كرد.
به اعتقاد من؛ اصلا در تعامل اين شيوه‌هاست كه سنت، سنت و مدرن، مدرن معني شد زيرا پيش از اين آگاهي ما مرزي بين سنت و مدرنيته نداشتيم. خلق سنت محصول تعامل با مدرنيته بود و اين تقابل همديگر را تشديد مي‌كنند. به عبارت ديگر مدام «مدرنيته» سنت را سنت مي‌كند و «سنت» مدرنيته را مدرنيته مي‌كند. بنابراين عمق و تاثيرگذاري «مدرنيته اوليه» خيلي بيشتر از «مدرنيته متاخر» كه ويژگي‌اش گردش سريع كالاهاي فرهنگي در سطح جهاني بوده(كه مي‌شود به آن پديده جهاني شدن گفت) است. از اين رو به نظر من؛ جامعه ما بعداز قاجاريه، مدرنيته را تجربه كرد و اين مدرنيته درگير با سنت، موقعيت ماندگارتر و عميق‌تر را در جامعه رقم زده است. به عبارت ديگر اگر بخواهيم به زبان جامعه‌شناسي اين دوره را شرح دهيم، بايد بگويم ما از نقطه تعادل خارج شديم(از اواسط قاجاريه) و در «مدرنيته اوليه» سعي كرديم به يك نقطه تعادل مجدد برسيم.
چهارم: مواجهه با موسيقي غرب، موسيقي سنتي را متحول كرد
اما در ادامه؛ اين نقطه تعادل كه بعداز صد سال در ايران ميسر شده با پديده‌هاي جديدتري نيز مواجه است كه جهاني شدن و سرعت گردش كالا از آن قبيل هستند و اين پديده‌ها بيشتر شبيه پديده‌هايي بر تافته از «مد»، هوس‌گرايي و مصرف‌گرايي است. نمود اين روند در حوزه موسيقي به اين شكل است كه، در دوره اوليه موسيقي كلاسيك وارد ايران شده و موسيقي كلاسيك غربي تعامل و تقابلي با موسيقي سنتي ما پيدا مي‌كند، تاثيراتي مي‌گذارد و حتي شكل موسيقي عوض مي‌شود. به عنوان مثال ما كوك‌ سازها را عوض مي‌كنيم، انواع اركستراسيون‌هاي جديد را به كار مي‌بريم و حتي هارموني را به معناي ايراني خودش مي‌فهيم و ملودي‌هاي ايراني را مي‌سازيم.
بنابراين چيزهايي را از موسيقي كلاسيك غربي گرفتيم و در تعامل با سنت بازتعريف مي‌كنيم. اين پديده‌هاي عاريتي، تاثيرات پايدارتري را در موسيقي ما داشته‌اند تا عناصري كه در مراحل بعدي به عنوان يك «مد» تغييريابنده وارد جامعه شده و چرخه‌ي عمر كوتاهي دارند. بنابراين به زودي خارج مي‌شوند و شيوه‌هاي جديدي متولد مي‌شوند.
پنجم: تاثيرات دوره «مدرنيته اوليه» هرگز فراموش نخواهند شد
همانطور كه گفتم؛ در دوره مدرنيته اوليه عناصر قابل توجهي به موسيقي ما اضافه و ماندگار شدند. حتي در حوزه‌ي نقاشي‌ هم مي‌بينيم كه از كمال‌الملك به بعد با تعامل با شيوه‌هاي نقاشي غربي، تجربيات متفاوتي را ازسوي نقاشان داشته‌ايم. ممكن است مينياتور همچنان باقي مانده باشد اما نمي‌توان رد مدرنيته را در آثار نقاشي سده اخير انكار كرد. اين موقعيت در گرايش‌هاي ديگري همچون هنرهاي تجسمي، سينما، تئاتر و .... تكرار شد و به نظر نمي‌رسد مانند يك مد فراموش شوند زيرا طي اين صد سال؛ بخش ويژه‌اي از زيست فرهنگي ايران را تشكيل داده‌اند. البته شايد ظواهر در اين گرايش‌ها دچار تغييرات بشوند اما اساس اين تاثيرات اوليه همچنان باقي است و خواهد ماند.
به عنوان مثال هرازگاهي ژانرها و سبك‌هاي جديدي در عرصه‌هايي همچون فيلم‌سازي، عكاسي، نقاشي و .... روي كار مي‌آيند و تغيير مي‌كند اما پايه و اساس مدرن هنر، همان است كه بود. از طرفي بحث «مد» در هنر تنها در ايران جريان نداشته. به عنوان مثال طي صد سال اخير سبك‌هاي متعددي در موسيقي غرب بوجود آمده‌اند اما جالب اينكه خيلي از سبك‌هاي قديمي همچنان پرطرفدار هستند و مختصات آنها بدون تغيير باقي مانده است. اما دركنار اين سبك‌ها، سبك‌هاي جديدي نيز متولد مي‌شوند كه ممكن است تنها پنج سال عمر بكنند.
اين به آن دليل است كه ما وارد يك چرخه مصرف و گردش كالا شده‌ايم. يعني كالاهايي با طول عمل كوتاه در جهان توزيع مي‌شوند و تنها در آن دوره بايد مصرف شوند. بنابراين در اينجا بايد به تعبير كالايي شدن فرهنگ نيز توجه كرد. البته قرار هم نيست كه توليدكنندگان آثار فرهنگي آثاري ديرپا توليد بكنند كه سال‌ها مورد مصرف جوامع قرار گيرد.
ششم: قرن بيستم؛ قرن ظهور هنر«مردم پسند»
قرن بيستم قرن ظهور امر «مردم‌‌پسند» بود و معناي اين امر توجه به اشكالي از هنر است كه به زندگي روزمره و درك مردم نزديك‌تر است. همان‌طور كه ما در كشورهاي غربي شاهد ظهور اشكال هنري و فرهنگي بوده‌ايم كه به فهم و درون‌مايه‌هاي اجتماعي نزديك‌تر بودند. البته نبايد فراموش كرد كه صرفا «مردم‌پسند» بودن يك اثر به معناي پائين بودن سطح هنري و عملكرد حرفه‌اي هنرمند نيست و نمي‌شود گفت آثار «مردم‌پسند» از آثار مثلا كلاسيك، مبتذل‌تر و سطح پائين‌ترند، بلكه اين تفاوت بيشتر ناشي از نوع ديگري از نگاه به جامعه و جهان است كه مرتبط با خاستگاه‌ها و ذائقه‌هاي توده مردم باشند.
امر «مردم‌پسند» در ايران نيز ظهور و بروزهايي داشته اما متاسفانه تعبيرها غلط و سوء‌تفاهم‌هاي زيادي درمورد آن وجود داشته است. به عبارت ديگر نظر دادن درمورد امر «مردم‌پسند» نيازمند فهم مقدماتي است كه ازسوي برخي از افراد ناديده گرفته شده‌اند و به نتيجه‌گيري‌هاي متناقضي ختم شده‌اند.
هفتم: موسيقي سنتي از بين نخواهد رفت
ظهور موسيقي «مردم‌پسند» در ايران به هيچ وجه به معناي اين نيست كه موسيقي سنتي از بين خواهد رفت. اصلا حضور سنت در دنياي مدرن به گونه‌اي تعبير مي‌شود كه مدرنيته نتوانسته يا نخواسته سنت را از دست بدهد. ما در همه كشورها همچنان المان‌ها و عناصر اصلي سنت را مي‌بينيم، شايد ظهور مدرنيته حتي به نوعي تشديد اثر براي حفظ آثار سنتي هم منجر شده است. همچنين مي‌توان از تعدد آثار تلفيقي و تركيبي دريافت كه اين آگاهي مبني بر اينكه موسيقي سنتي را بايد دركنار موسيقي مدرن به تغيير رساند وجود دارد ولي در اينكه سنت مهم است و بايد آن را حفظ كرد، ترديدي وجود نيست.
بنابراين به طور كلي سنت در دنياي مدرن وجود دارد اما ممكن است هنرمندان با رويكردي جديد قصد داشته باشند از آن با كاركرد و نگاهي جديد استفاده كنند.
هشتم: موسيقي مردم پسند؛ ساختاري متفاوت در مرحله بعد؛
مي‌خواهم تاكيدم را از اين جمله «كه هرچه را مردم دوست دارند، مردم‌پسند است» بردارم چون تعداد زيادي از مردم ما همچنان ممكن است موسيقي كلاسيك و سنتي را دوست داشته باشند. اما آنچه در فهم «موسيقي مردم‌پسند» اهميت دارد، پذيرش اين مطلب است كه آثار مردم‌پسند از لحاظ ساختاري و فني تفاوت‌هاي چشمگيري با نوع كلاسيك و سنتي موسيقي دارند. به عبارت ديگر شكل بيان هنري و استفاده از شعر و آهنگ در موسيقي مردم‌پسند، با موسيقي سنتي تفاوت‌هاي زيادي دارد. اين تفاوت‌ها را مي‌توان در حوزه‌ي نحوه‌ي توصيف معشوق، نحوه توصيف جهان و ... به وضوح مشاهده كرد.
كما اينكه شكل بيان هنري در آثار فولك با شكل بيان آثار سنتي و كلاسيك كه مبتني بر يك موسيقي مشخص و اشعار شاعراني همچون حافظ و سعدي است، متفاوت است. روي هم رفته «موسيقي مردم‌پسند» جديد در كشور ما بيشتر حاصل تركيب موسيقي غرب، موسيقي سنتي اوليه و موسيقي كوچه و بازاري ماست. در شرح اين سه عنصر بايد بگويم، موسيقي غرب با ژانرهايي همچون راك، جاز، بلوز، سوئينگ و .... كه شناخته شده‌اند، موسيقي سنتي ما هم كه مبتني بر دستگاه‌هاست و از زمان قاجاريه از تصنيف به ترانه‌خواني نزديك شده و در آخر موسيقي كوچه‌بازاري نيز از فرهنگ عامه و ادبيات محاوره مردم نشات مي‌گيرد.
بر اين اساس بايد گفت شروع موسيقي مردم‌پسند در ايران به دهه 40 و 50 برمي‌گردد. از طرفي ريشه‌هاي اجتماعي موسيقي«مردم‌پسند» در ايران به تغييرات جامعه ايران برمي‌گردد كه عبارت بود از شكل‌گيري نوعي شهرنشيني جديد، پيدايش طبقات متوسط، رفاه نسبي، نياز به تفريح و سرگرمي، پيدايش اماكن جديد كه در آنها موسيقي سنتي نمي‌توانست اجرا شود و مهم‌تر از همه پيدايش زمان‌هاي اجتماعي جديد. به نظر من؛ ما داراي زمان‌هاي اجتماعي جديد شديم و به همين دليل است كه ما در هر زماني نمي‌توانيم موسيقي سنتي گوش كنيم. همانطور كه غربي‌ها هم نمي‌توانند در همه جا موسيقي كلاسيك گوش كنند.
نهم: «رپ»؛ گزينه‌ي اصلي خرده فرهنگ نوجوانان و جوانان ايراني
دو عامل مهم در ايران وجود دارد كه باعث شد گرايش به رپ از ديگر شاخه‌هاي موسيقي جديد جهان بيشتر باشد و اين ژانر موسيقايي بيشتر از ديگر ژانرها به عنوان يك موسيقي «مردم پسند» ترويج شود. يكي از اين دو عامل، عامل موسيقايي است چراكه تكيه بر شعر و متن در رپ بيشتر از ساير گرايش‌هاست بنابراين رپ يك نوع محاوره اجتماعي است كه زودتر ما را به مقصود مي‌رساند. اين درحالي است كه در گرايش راك كه مبتني بر پختگي در امر موسيقي است، زيبايي‌هاي موسيقايي نسبت به زيبايي‌هاي متن در اولويت قرار دارد.
از طرفي ساخت چنين آثاري به سادگي امكان‌پذير نيست و به تجربه و دانش زيادي نياز دارد اما در رپ حساسيت‌هاي كمتري بر موسيقي وجود دارد و بيشتر توجه بر كلام كه حاكي از منازعه، محاوره، مناقشه، مكالمه و ... است و بر اين اساس امكان توليد رپ براي افراد بيشتر وجود دارد. عنصر بعدي به پيوند موسيقي رپ با خرده فرهنگ‌هاي جوانان برمي‌گردد. رپ خيلي بيشتر از ژانرهاي ديگر به عنوان گزينه، آيكن و نشانه‌ي خرده فرهنگ نوجوانان و جوانان ايران برگزيده شده است. يعني علي‌رغم اينكه رپ در آمريكا متعلق به حداقل نسل ميانسال و جوانان رو به ميانسالي بوده در ايران به دليل تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي با خرده فرهنگ‌هاي جوانان و نوجوانان تناسب‌هاي ويژه‌اي داشته است.
دهم: «رپ» سلاحي بود براي فرياد زدن نوجوانان و جوانان ايران
به دليل موقعيت اجتماعي و فرهنگي موجود در جامعه، انتقادات فراواني دارند. اين تمايل به دنبال سلاح يا راه بياني مي‌گشت كه خود را در رپ پيدا كرد زيرا رپ امكان گفت‌وگو را بيشتر مي‌كرد. به همين دليل است كه ما در بسياري از آثار مي‌بينيم كه موسيقي به همان منوال گذشته وجود دارد و فقط روي آن شعرخواني به سبك رپ صورت گرفته است. نكته جالب ديگر اين است كه آنقدر سواد موسيقايي رپ در ايران پائين است كه تنها اشخاص معدودي توانايي نوشتن بيت‌هاي موسيقي و متن‌هاي رپ هستند و اين نمونه با قيمت‌هاي قابل توجهي در بين علاقه‌مندان به رپ، خريد و فروش مي‌شود.
از اين رو موسيقي رپ در ايران بيشتر از موسيقي راك كه در آن پختگي و عمق بيشتري نسبت به انتقاد و انتقال پيام نياز است، در بين جوانان و نوجوانان جا باز كرد و حيات خودش را ادامه داد.
يازدهم: نسخه‌هاي اوليه «رپ» خاستگاه اجتماعي نداشتند
بار ديگر تاكيد مي‌كنم، موسيقي رپ در بدو ورود به فرهنگ جامعه اغلب ازسوي نوجوانان و جوانان كه صرف‌نظر از اينكه چه موضوعي يا چه هدفي را دنبال مي‌كنند، تنها به فرياد زدن نياز داشتند برگزيده شد. از اين حيث اغلب اين آثار را نمي‌توان در قالب رپ اجتماعي دسته‌بندي كرد چراكه رپ اجتماعي متعلق به افرادي خواهد بود كه از لحاظ سني و فهم اجتماعي در سطح بالاتري قرار مي‌گيرند و معضلات اجتماعي را با دقت و حساسيت بيشتري دنبال مي‌كند. بنابراين طبيعي است كه نوجوانان و جوانان فعال در عرصه رپ بيشتر بر مسائلي كه بيشتر در روزمرگي آنها نقش دارد، همچون كل ـ كل، رفاقت، رابطه دوستي و آزادي‌هايي ولو مبهم انگشت بگذارند. به عبارت كامل‌تر به زبان آوردن مسائلي كه در فرهنگ متعارف جامعه ازسوي جوانان پذيرفته نيست، علاقه فراواني را در آنان برمي‌انگيخت و غالب رپ‌خوان‌هاي اوليه در اين حوزه دسته‌بندي مي‌شدند.
دوازدهم: «رپ»خوان‌هاي پا به سن گذاشته و ظهور رپ‌هاي اجتماعي
در ادامه با گذشت اين چند سال اخير (از بدو شيوع رپ از سوي نوجوانان در ايران) دو گرايش كلي در آثار رپ‌خوان‌هايي كه امروز به سن 25 سالگي نزديك‌ شده‌اند و از اين حيث به پختگي اجتماعي بيشتري دست پيدا كرده‌اند، ديده مي‌شود. اول شكل‌گيري رپ آميخته با پاپ است كه مورد مصرف آن مجالس عروسي و بزم‌هاي شاد است حتي ترانه‌هاي رپي كه در شبكه راديويي جوان به كار مي‌رود (چه به حالت شوخي و چه به حالت جدي) از اين نوع هستند كه در وهله اول جنبه سرگرمي و تفريح دارند. دوم رپ اجتماعي است كه فعالان در اين حوزه بيشتر به كنكاش كردن جامعه، معضلات موجود و انتقاد به آنها مي‌پردازند.
سيزدهم: «رپ»خواني در انحصار متمولان نيست
رابطه بين طبقات اجتماعي و رپ، رابطه روشني نيست زيرا تحقيقات مستقلي در اين زمينه انجام نشده است و نمي‌توان با اطمينان گفت كه رپ متعلق به كدام طبقه اجتماعي است. اما براساس مشاهدات مي‌توانيم بگوئيم رپ هم در طبقات بالايي جامعه كه حداقل امكان فراهم كردن يك استوديو خانگي را ولو با چسباندن شانه تخم‌مرغ به ديوارها دارند، علاقه‌مندان خود را دارد و هم در لايه بالايي طبقه پايين جامعه. هر دو اين طبقات به دلايل مختلف به دنبال عصيان و سركشي هستند. بنابراين ما هم در پايتخت رپ داريم و هم در شهرستان‌ها. ما حتي مي‌توانيم در شهرك غرب رپ‌خوان‌هاي مختلفي را ببينيم، آنها كه از سطح اقتصادي خوبي برخوردارند و رپ‌خوان‌هايي كه ظاهرشان شبيه طبقات بالايي جامعه است اما در باطن به لايه‌هاي پائين‌تر تعلق دارند.
چهاردهم: موسيقي را نمي‌شود حذف كرد؛
تعارض‌ها رو به فزوني‌ست درمورد موسيقي به‌صورت كلي بايد ديدگاه‌هاي فقهي مختلف مورد بررسي قرار گيرد و تا آنجا كه ظرفيت‌هاي فقهي اجازه مي‌دهد به موسيقي ميدان ظهور و بروز داد. اين مسائل در حوزه تخصصي من نيست و وارد آن نمي‌شوم. اما به عنوان يك جامعه‌شناس كه با جامعه معاصر در ارتباط بوده و هست بايد بگويم ما نمي‌توانيم موسيقي را از سپهر فرهنگي جوانان حذف كنيم. بنابراين با درك چنين ماهيتي از موسيقي دو سناريو پيش‌روي جامعه و مسئولان وجود دارد: يكي اينكه بين فرهنگ جامعه و فرهنگ رسمي فاصله بيندازيم و روز به روز بر اين فاصله بيافزائيم. كه طبيعتا افزايش اين فاصله باعث رشد فعاليت‌هاي موسيقي زيرزميني خواهد شد.
يعني با اين سناريو مسئله حل نمي‌شود بلكه فقط در ظاهر رسانه‌هاي رسمي جايي براي موسيقي وجود نخواهد داشت. به عنوان مثال تلويزيون هيچ وقت ساز را نشان نمي‌دهد و از ژانرهاي زيرزميني و غيررسمي استفاده نمي‌كند يا در لفافه از آنها استفاده مي‌كند.
پانزدهم: ظرفيت‌هاي فقهي بي استفاده مانده‌اند
سناريو دوم اين است كه با آگاهي از ماهيت بلاانكار موسيقي و حذف نشدني بودن آن از فرهنگ جامعه و فرض اينكه ظرفيت‌هاي فقهي استفاده مجاز و مثبت از موسيقي را تائيد مي‌كند، با سياست‌گذاري‌هاي مسئولانه شكاف بوجود آمده بين فرهنگ جامعه و فرهنگ رسمي را كم كنيم و از پتانسيل مثبت موسيقي استفاده شود. در اين سناريو آن بخشي از موسيقي كه با خط‌قرمزهاي علني ديني ما درتعارض است مي‌تواند مورد مميزي و اعمال نظر قرار گيرد و محدود شود، هر چند طرفداراني در جامعه داشته باشد وبالعكس تا حد امكان راه را بر موسيقي‌هايي كه مبناي ديني را به مخاطره نمي‌اندازد نبنديم.
سناريوي دوم،‌ چيزي است كه جامعه فرهنگي ايران به آن نياز دارد زيرا اين تنها راه كار برون‌رفت از شرايط جاري و سياست‌گذاري‌هاي فعلي كه باعث شده، روز به روز جوانان بيشتري به زيرزمين‌ها رانده شوند و راديكال‌تر شوند، است. بخش عمده‌اي از راك و رپ مي‌تواند در ايران زيرزميني نباشد و پتانسيل‌هاي مثبت آنها در راستاي پيشبرد مسائل فرهنگي و اجتماعي، در چارچوب‌هاي مشخصي كه تعارض‌هاي ديني را موجب نمي‌شوند استفاده بهينه شود. اگر اين اتفاق نيفتاد، همچنان دچار اين دوگانگي‌ها خواهيم بود كه طي آن در عرصه‌هاي رسمي حرفي از ترويج موسيقي نيست. اما در جامعه كاملا وضع برعكس است و جريان‌هاي متعددي به صورت زيرزميني به حيات خود ادامه خواهند داد و تكثير خواهند شد.
شانزدهم: برخورد‌هاي انتظامي؛ ترويج پنهانكاري
متاسفانه برخي از سياست‌گذاران همچنان معتقدند با برخوردهاي نظامي مي‌توان بر گروه‌هاي زيرزميني فايق آمد اما في‌الواقع اين چنين نيست بلكه به اعتقاد من؛ شدت عمل نشان دادن در اين حوزه بيشتر باعث ترويج پنهان‌كاري‌ در جامعه مي‌شود چراكه در چنين شرايطي راديكال شدن حكم كسب شهرت و پرستيژ را براي فعالان زيرزميني خواهد داشت.
هفدهم: سياست‌گذاري‌ها در عرصه موسيقي؛ بامي با دو هوا
در بررسي دولت‌هاي پيشين به اعتقاد من؛ سياست‌هاي رسمي و غيررسمي آنها در مورد موسيقي با هم تفاوت‌هاي زيادي داشته است. آنها در سياست‌هاي رسمي خود همواره بر محدود كردن موسيقي پافشاري كرده‌اند و در سياست‌هاي غيررسمي و عملي خود بر استفاده از موسيقي تاكيد داشته‌اند. اين دوگانگي بيشتر باعث ايجاد تعارض در جامعه و اين علامت سئوال مي‌شود كه وضعيت موسيقي به درستي چيست؟! در واقع دولت‌هاي قبلي تا به امروز به سمت يك نوع استفاده ابزاري كردن از موسيقي در عرصه‌هاي سياسي حركت كرده‌اند بدون اينكه تكليف موسيقي را روشن كرده باشند.
مثلا ارگان‌هاي دولتي مجوز برگزاري كنسرت‌هايي را صادر مي‌كنند اما ازسوي نهادها و گروه‌هاي ديگر اجازه برگزاري اين كنسرت‌ها داده نمي‌شود. همچنين برخي از آلبوم‌ها هستند كه تنها در شرايط و دوره‌هاي خاصي از جامعه به لحاظ موقعيت سياسي، مجوز مي‌گيرند و بعداز گذشت آن دوره امثال آن آلبوم‌ها موفق به اخذ مجوز نمي‌شوند. چنين رويكردهايي در عرصه موسيقي، بدون اينكه از شخص يا آلبوم خاصي نام ببرم بيشتر باعث تعارض آنارشي در موسيقي مي‌شود تا رشد و گسترش موسيقي.
هجدهم: مرگ واقعي موسيقي در ايران در موسيقي زيرزميني،
علي‌رغم برخوردهاي انتظامي اين روند در بين جوانان ادامه خواهد داشت. اما درمورد وضعيت كلي موسيقي در جامعه، اگرچه نشانه‌هايي از رشد آن طي چند سال اخير مشاهده شده است، در مجموع آينده روشني را برايش متصور نيستم چون فكر مي‌كنم جريان‌‌هاي فرهنگي رقيب كه در سطح گروه‌هاي سياسي جامعه وجود دارد، بيشتر به خنثي كردن اعمال هم منجر مي‌شود تا اينكه به رشد يا محدوديت مطلق موسيقي ختم شود. به عبارت ديگر اين يك بازي موش و گربه است. يك عده آن را در مجامع مختلف مطرح مي‌كنند و عده‌اي ديگر بر عليه عده اول عمل مي‌كنند.
اين وضعيت در صورت تداوم حتي ممكن است در آينده به مرگ واقعي موسيقي در تمام سطوح منجر شود و صرفا موسيقي دست چندمي كه هيچ خاصيت هنري و اجتماعي ندارد در سطح جامعه رواج پيدا كند. منظورم موسيقي‌هايي است كه ما بيشتر در تاكسي‌ها و ديگر اجتماعات شنواي آن هستيم. اين نوع آثار بيشتر سطح ذائقه هنري جامعه را پايين مي‌برند و از توجه آنان را به موسيقي جدي ممانعت مي‌كنند.

1389/8/5 - 10:09:27 کد خبر : 157908

0 نظرهای شما: