بعضي در هنگامه‌ي مبارزات اجتماعي- سياسي، شعر عاشقانه را خارج از دستور مي‌دانند

گفتگوي شهاب مقربين با ايلنا؛

بعضي در هنگامه‌ي مبارزات اجتماعي- سياسي،

شعر عاشقانه را خارج از دستور مي‌دانند


مقربين مي‌گويد: عشق سوژه‌ي همه‌ي دوران‌هاست اما بعضي‌ در گيرودار مسايل اجتماعي-سياسي و در هنگامه‌ي مبارزات اجتماعي- سياسي، شعر عاشقانه را خارج از دستور مي‌دانند. چنين نگاهي، به تحقير عشق در ادبيات، تحقير عشق در زندگي، و سرانجام به تكفير عشق از جانب متعصبان مي‌انجامد.


مقربين مي‌گويد: عشق سوژه‌ي همه‌ي دوران‌هاست اما بعضي‌ در گيرودار مسايل اجتماعي-سياسي و در هنگامه‌ي مبارزات اجتماعي- سياسي، شعر عاشقانه را خارج از دستور مي‌دانند. چنين نگاهي، به تحقير عشق در ادبيات، تحقير عشق در زندگي، و سرانجام به تكفير عشق از جانب متعصبان مي‌انجامد.
ایلنا: شهاب مقربین فعالیت حرفه‌ای‌اش را از دهه‌ی 50 آغاز کرد. نشست و برخاست با برخی شاعران و نویسندگان مانند اسماعیل خویی و بعد در دهه‌ی شصت حضور مستمر در نشست‌های دوره‌ای با مهرداد فلاح، رضا چایچی، حافظ موسوی، شمس لنگرودی و چند شاعر دیگر، ازجمله‌ی این فعالیت‌ها بود. مجموعه‌ی شعر نخست او "اندوه پروازها" بود. شعرهای این دفتر و نیز دو مجموعه‌ی شعر بعدی او "گام‌های تاریک و روشن" و "کلمات چون دقیقه‌ها" توسط سخن سنت شعر نو، به خود تخصیص داده شد. یعنی شعرها در زبان، موضوعات، مضامین و نوع مواجهه‌ی راوی با این مضامین، به شاعرانی چون شاملو و نیز سهراب وفادار بودند. این گفته هنگامی دقیق‌تر است که بستگی شعرهای این سه دفتر را به جهان فکری سهراب درنظر بگیریم. "کنار جاده‌ی بنفش کودکی‌ام را دیدم" دفتر شعر بعدی مقربین، برنده‌ی جایزه‌ی کارنامه شد. پس از آن، او با دو دفتر دیگر ادامه داد: " رویاهای کاغذی‌ام" و "این دفتر را باد ورق خواهد زد". همزمان با نمایشگاه کتاب 89، مجموعه‌ی "سوت زدن در تاریکی" از این شاعر در نشر چشمه منتشر شد. به همین بهانه درباره‌ی این کتاب و برخی مسائل جاری جامعه‌ی شعر ایران، با او به گفتگو نشستیم.
* شعر شما تا حدود زيادي واكنش‌هاي عاطفي يك جان درگير با جهان اطرافش است. ذهنيتي كه همه چيز را به نوعي به تلقي خود و حس و خيال خود فرومي‌كاهد. اين مسئله مربوط به اين است كه شما چقدر به رابطه‌ي صريح و آشكار يا حداقل پوشيده‌ي جامعه و شعر معتقد باشيد. آيا ارتباطي هست؟ ــ اگر رابطه‌اي ميان جامعه و شعر هست، - كه هست- اين رابطه بازتاب خود را در تلقي و حس و خيال من به همين شكلي كه در شعرم مشاهده مي‌كنيد، نشان داده است. اين فروكاستن نيست. توجه كنيد كه بازتاب تأثير و تأثرات ما از جامعه در شعر، به شكل مستقيم، ساده و مكانيكي نيست؛ بلكه از ميان شبكه‌اي پيچيده از عوامل متعدد و درهم تنيده‌ي تأثيرگذار و تأثيرپذير مي‌گذرد كه در روندي طولاني، به‌تدريج ذهن ما را شكل داده و هويت بخشيده‌است؛ روندي كه آغازش به پيش از تولد ما برمي‌گردد، و ادامه‌اش به افق‌هاي پيشِ رو و روياهاي فردامان هم مي‌رسد. عوامل زيستي، محيطي و تاريخي همه در اين ميان نقش دارند.

اين عوامل خود زيرمجموعه‌هاي متعددي دارند، مانند شرايط زيست‌شناختي و روان‌شناختي كه ويژگي‌هاي جسم و روان انسان‌ها را از يك‌ديگر متمايز مي‌كند، خصائل ژنتيك، ارث و ازسوي ديگر، شرايط جغرافيايي، وضعيت اقتصادي، اجتماعي، سياسي وغيره. بديهي‌ست نقش تأثيرگذاري و تأثيرپذيري هركدام از اين عوامل نسبت به يك‌ديگر يكسان نيست و نيز بديهي‌ست كه جامعه يكي ازعوامل فعال است كه ميزان تأثيرگذاري‌اش بسيار است و از بعضي جهات تعيين‌كننده نيز هست، اما درعين حال، اين‌گونه نيست كه همه‌ي عوامل ديگر را در حد تابعي مطلق از آن تلقي كنيم. ساختار ذهن و ذهنيت هركس، در دل تمامي اين‌هاست كه شكل مي‌گيرد. و واكنش هركس برآيند تأثيرپذيري از همه‌ي آن عواملي‌ست كه در معرض‌شان قرار گرفته كه البته پس از بروز، خود وارد چرخه‌ي تأثيرگذاري‌ها شده و به ميزان اهميت و قدرتي كه داشته باشد، مي‌تواند با آن‌ها در حال داد و ستد باشد.
* برخي معتقدند، سخني در شعر امروز فارسی هست، سخن رنج بردن از نوعي سهل‌انگاري زباني. اين خرده‌گيران، به‌غرض يا به‌نقد، اتفاقي ويژه در زبان را براي شعر لحاظ مي‌كنند. اينان شعر شما را زير طبقه‌بندي «شعر ساده» مورد تاخت و تاز قرار مي‌دهند. چه دفاعي از شعرتان داريد؟ ــ طبقه‌بندي شعر(شعر هركس، نه فقط من) به اين صورت، بسيار كلي، مبهم و نادرست است و حتا اگر درست هم مي‌بود، حاوي ارزش يا ضدارزش نبود. پس دفاع دربرابر اتهامي كه چيزي را روشن نمي‌كند، معني ندارد. از اين رو فقط به بخش عمومي پرسش مي‌پردازم. من نيز معتقدم بخشي از شعرهايي كه اين روزها عرضه مي‌شود از نوعي سهل‌انگاري زباني، رنج و حتا عذاب مي‌كشد. من نيز معتقدم شعر اتفاقي‌ست كه در زبان مي‌افتد. اما پرسش اساسي اين است كه آيا هر اتفاقي در زبان بيفتد، آن را به شعر بدل مي‌كند؟ و آيا سهل‌انگاري فقط با سادگي در زبان تعريف مي‌شود؟

درباره‌ي جار و جنجال‌هايي كه اخيراً بر سر شعر ساده و پيچيده به راه افتاده، نظر من اين است كه اين بحث‌ها همه غيرعلمي و بيهوده‌اند. اصولاً تقسيم‌بندي شعر به دو گروه ساده و ناساده غيرعلمي‌ست. آيا مرز سادگي و پيچيدگي كجاست؟ معلوم است كه هر كس به تناسب فهم، برداشت و ذهنيت خود، مرز آن را پس و پيش مي‌كشد. به عبارت ديگر «سادگي» مفهومي سوبژكتيو و نسبي‌ست و تعريفي دقيق و عيني كه بر همگان يكسان باشد، نمي‌توان از آن ارائه داد.

گذشته از اين، حتا اگر مصداق اين مفهوم را با مسامحه به‌گونه‌اي تعيين و با يك‌ديگر بر سر آن توافق كنيم، باز اين نكته قابل توجه است كه «سادگي» يا «ناسادگي» هيچ‌يك به خودي خود، داراي ارزش يا فاقد آن نيستند. سرچشمه‌ي معيارهاي زيبايي‌شناختي در جاهاي ديگري‌ست. بايد ديد درون اين «سادگي‌ها» يا «پيچيدگي‌ها» چيست؟ در اعماق آن‌ها چه مي‌گذرد؟ آيا كم‌اند شعرهاي پيچيده‌ي ميان‌تهي كه پس از كلنجار رفتن ساعت‌ها با آن‌ها، نهايتاً مي‌بيني فقط ذهن تو را به بازي گرفته‌اند و هيچ حسي از زيبايي در تو برنمي‌انگيزند؟ برعكس، آيا كم‌اند شعرهايي كه به‌سادگي با آن‌ها رابطه‌اي زيبا برقرار مي‌كني؟ يا شعرهايي كه در نگاه اول ساده‌اند، اما هرچه بيشتر نگاه مي‌كني، رابطه‌ات عميق‌تر و زيباتر مي‌شود؟ شك نكنيد كه رسيدن به اين‌گونه سادگي،(چه از طرف شاعر، چه از طرف مخاطب) بسي دشوارتر است از رسيدن به آن‌گونه پيچيدگي. مي‌گويم «آن‌گونه» پيچيدگي، تا تصور نكنيد كه ازنظر من شعرهاي پيچيده‌ي ارزشمند وجود ندارند. شك ندارم كه دوست عزيز من، شمس لنگرودي هم وقتي مسئله‌ي سادگي و پيچيدگي را در شعر مطرح كرد، نه قصد كشيدن يك خط قاطع و تغييرناپذير ميان اين دو مفهوم را داشت و نه براي هيچ‌يك ارزشي مطلق قايل شد. اشاره‌ي او به همان‌گونه شعرهايي بود كه با پيچيده‌نمايي و زبان‌بازي صرف، تهي بودن خود را پنهان مي‌كنند. منتها اين بحث بهانه‌اي شد تا عده‌اي بي‌آن‌كه به مغز ماجرا توجه كنند، حرف‌هاي قديمي و فراموش‌شده‌اي را تكرار و يادآوري كنند. متأسفانه سهل‌انگاري فقط در نوشتن شعر نيست.

در نقد و مواجهه با شعر نيز هست. اين روزها، به‌راحتي و با قاطعيت، با چند اصل كليشه‌اي و تكراري، به‌جا و نابه‌جا، سراغ هر شعري مي‌روند؛ فرقي نمي‌كند چه نوع شعري باشد و در خود چه اصولي را طلب كند، انگار بايد همگان در همه جا از اصولي يكسان و از پيش تعيين شده، تبعيت كنند. تكيف شعر را يكسره روشن مي‌كنند و انتظار هم دارند كه همه قامت شعرشان را متناسب با لباسي كه ايشان دوخته‌اند، ببُرند.
* اخيراً دفتر «سوت زدن در تاريكي» كه مجموعه‌اي از سروده‌هاي شماست، در نشر چشمه منتشر شده‌است؛ دفتري از عاشقانه‌هايتان. چطور شد كه برخلاف «كنار جاده‌ي بنفش...» و مجموعه‌ي بعدي‌تان «اين دفتر را باد ورق خواهد زد» كه تا حدودي مخمصه‌هاي سوژه‌ي مدرن را پرقوت‌تر بازنمايي مي‌كرد، سراغ شعر عاشقانه رفتيد؟

ــ از پرسش اين استنباط مي‌شود كه انگار شعر عاشقانه را متعلق به دوران مدرنيسم نمي‌دانيد. بله، شعر عاشقانه محصول اين دوران نيست، اما تعلق به همه‌ي دوران‌ها دارد؛ چراكه عشق سوژه‌ي همه‌ي دوران‌هاست؛ از امور طبيعي و لاينفك زندگي انسان است؛ مانند مقوله‌هاي هستي و مرگ. شكل برخورد انسان با آن در دوران‌هاي گوناگون عوض مي‌شود، اما ماهيت آن پابرجا و سرشته با نهاد انسان است. و چه بسا حتا آن‌چه شما «مخمصه‌هاي سوژه‌ي مدرن» تعبير كرديد، خود پيوندي با غفلت از عشق در زندگي داشته باشد. گاهي چنين به‌نظر مي‌رسد كه بعضي‌ها در گيرودار مسايل اجتماعي-سياسي، به‌خصوص در هنگامه‌ي مبارزات اجتماعي-سياسي، شعر عاشقانه را خارج از دستور مي‌دانند. چنين نگاهي، به تحقير عشق در ادبيات، تحقير عشق در زندگي، و سرانجام به تكفير عشق از جانب متعصبان مي‌انجامد و كار به جايي مي‌رسد كه گفته بود: «دهانت را مي‌بويند / مبادا گفته باشي «دوستت دارم».
* سوا از جان شيفته‌اي كه با شوري درايت شده روبروي جهان ايستاده است، شعر شما خصلتي ديگر نيز دارد و آن مسئله‌ي زمان است. سوژه‌ي شعري شما در نوعي از بي‌‌زماني غوطه مي‌خورد. بدون اين‌كه به آن تعهد كليشه شده‌ي اجتماعي ارجاع داده شود كه همه چيزي را در هنر براساس ميزان ستيهندگي‌اش با مثلاً ظلم و تضاد طبقاتي محك مي‌زد،آيا اين فراتاريخي‌گري در شعرتان از آبشخور نگاهي عرفاني سيراب مي‌شود؟ ــ قطعاٌ چنين نيست. ما نمي‌توانيم بيرون زمان بايستيم. اگر بخواهيم هم نمي‌توانيم. زمان با همه‌ي خصيصه‌هاي تغييرگر خود مانند پيله‌اي ما را در خود مي‌پيچد. خواسته‌ي دروني من هم گريز از مركز زمان نيست. زمانه‌ي عرفان سپري شده‌است. من روي زمين ايستاده‌ام و آن بي‌زماني كه شما از آن سخن مي‌گوييد، احضار پاره‌اي از عناصر ازلي- ابدي طبيعت انسان است كه در شرايط اين زمان و با مختصات همين زمان، با آن‌ها برخورد شده است.
* اين روزها هيچ جزمي قطعيت ندارد. در جهان پس از مدرنيته، در جهاني كه اطلاعات در جعبه‌هاي اينترنتي به سهولت و سرعت بسته‌بندي مي‌شود، چه كسي مي‌تواند ديگري را مثلاً به تغزل و عشق‌ورزي در تجربه‌ي ادبي‌اش متهم كند؟ اما، آيا شما به عشق و تغزل زميني برجسته‌اي كه در «سوت زدن در تاريكي» در كار كرده‌ايد، به چشم يك پاسخ نگاه مي‌كنيد؟ ــ به چشم پاسخي كه پرسش را باقي مي‌گذارد. توجه كنيد كه نام كتاب و شعري كه اين نام از آن گرفته شده است و بسياري از شعرهاي ديگر كتاب، ميان رسيدن و نرسيدن، ميان شك و يقين و ميان آرامش و اضطراب پرسه مي‌زنند. مي‌خواهند پاسخي باشند، اما پرسش مانند گرگي سمج مدام پا پيش مي‌‌گذارد و بازپس مي‌كشد.
*آقاي مقربين، به عنوان كسي كه دست‌كم سي و چند سال شعر نوشته است و با کسانی همچون اسماعيل خويي، شاملو، شمس لنگرودي و حافظ موسوي نشست و برخاست داشته است و درعين حال چند سالي به نشر شعر همت گمارده است، نظرتان را درباره‌ي شعر امروز ايران بگوييد. آيا پس از مجادلات نظري و فرمال دهه‌ي هفتاد و پس از تجربه‌هاي اجتماعي‌يي كه در اين دو دهه با آن مجادلات قرين بوده‌اند، مي‌شود وضعيت شعر امروز ايران را مورد تعمق و يا پيش‌بيني قرار داد؟

ــ شعر زنده‌ي هر دوره، عموماً برآيندي‌ست از تركيب به‌كارگيري تجربه‌هاي گذشته و دست‌زدن به تجربه‌هايي جديد كه ضرورت‌هاي زندگي نوين آن را ايجاب مي‌كند. دركنار اين گونه شعر معمولاً جرياني باريك حضور دارد كه همچنان در گذشته سير مي‌كند و تجربه‌هاي گذشته را تكرار مي‌كند. ازطرف ديگر، جريان‌هايي نيز پديد مي‌آيند كه فقط به تجربه‌هاي تازه فكر مي‌كنند و سنت‌هاي گذشته را نفي مي‌كنند. آشكار است كه در گذشته ماندن، دستاوردي براي زندگي امروز نخواهد داشت. و از طرف ديگر، رها كردن تجربه‌هاي گذشته و اتكاء مطلق به تجربه‌هاي شخصي نيز سرانجامي مبهم دارد. اين گرايش‌هاي مختلف، جز در دوره‌‌هاي رخوت، تقريباً در همه‌ي دوره‌ها بوده‌اند. امروز هم استثنا‌ء نيست.
* شما بالنسبه مخاطباني در فضاي مجازي وبلاگ‌تان داريد. سطح سليقه‌ي زيبايي‌شناسي اين مخاطبان چگونه است؟ آيا اينترنت به خوانده شدن، تحليل شدن و در مقام صادركننده‌ي حقيقت شعري به تجربه‌هاي نوترِ شعري كمك مي‌كند؟ ــ ابزار دقيقي براي سنجش سطح سليقه‌ي مخاطبان در دست نيست. مي‌توان تا حدودي ميزان استقبال يا عدم آن را از روي اظهارنظرها يا بيشتر از روي نقل شعرها در وبلاگ‌ها و سايت‌هاي ديگر تخمين زد، اما الزاماً همه – چه موافق، چه مخالف- اظهارنظر يا نقل مطلب نمي‌كنند. بنابراين با امكاناتي كه ما داريم، ارزيابي دقيقي به دست نمي‌آيد، اما به هرحال اينترنت فضاي ويژه‌اي‌ست كه بيش از فضاي كاغذي متوجه واكنش مخاطبانت مي‌شوي و امكان ارتباط با آن‌ها در مدت زمان كوتاه، بيشتر است. بي‌ترديد در اين فضا، امكان گزينش، خواندن و خوانده شدن، قضاوت كردن و مورد قضاوت واقع شدن نيز بيشتر فراهم است، اما به همان نسبت، فضاي تعمق كم‌تري دراختيار مي‌گذارد. بنابراين بايد به اندازه‌ي كافي هوشيار باشيم كه در دام رابطه‌هاي سطحي نيفتيم و فرجام كار خود را نه آن‌جا، كه در خلوت خود، در همين دنياي كاغذي، بسازيم. پايان پيام
1389/10/15 - 10:17:26 کد خبر : 172290

0 نظرهای شما: