بررسي ايلنا از جايگاه عدالت و صداقت حاكمان ايراني
در پرونده تاريخي سلسله حكومتهاي ايراني؛
جايگاه عدالت در سوءتفاهمهاي تاريخي
برخي مورخان ميگويند؛ در هيچ دورهاي؛ مصاديق عيني عدالت ديده نشده هرچند حاكمان و پادشاهان همواره خود را عادل و دادگر معرفي كردهاند.همانطور كه انوشيروان عادل را ميتوان ظالمترين پادشان ايران باستان دانست و برافراشتن كوهي از چشم را ازسوي آقامحمدخان قاجار با انگيزه خدمت و محافظت از تماميت ارضي ايران توجيه كرد
برخي مورخان ميگويند؛ در هيچ دورهاي؛ مصاديق عيني عدالت ديده نشده هرچند حاكمان و پادشاهان همواره خود را عادل و دادگر معرفي كردهاند.همانطور كه انوشيروان عادل را ميتوان ظالمترين پادشان ايران باستان دانست و برافراشتن كوهي از چشم را ازسوي آقامحمدخان قاجار با انگيزه خدمت و محافظت از تماميت ارضي ايران توجيه كرد
. ایلنا:- برخي مورخان امروز؛ انوشيروان عادل را ظالمترين پادشان ايران باستان ميدانند. بررسي همين گروه نشان ميدهد آقامحمدخان قاجار تنها با انگيزه خدمت و محافظت از تماميت ارضي ايران با بيست هزار جفت چشم از حدقه بيرونآمده كوه ساخت. در حوزه تاريخ، به سبب معيار قرار گرفتن اشياء يا متون باستاني كه درنظر تاريخشناسانُ؛ راوي حقايقي متفاوت از يكديگرند، درك حقيقت؛ ماهيتي چندبعدي پيدا ميكند كه پذيرش هركدام، انسان معاصر را با انواع سردرگمي روبرو ميكند. اين تفاوت نظرات درميان كارشناسان تا آنجا پيش ميرود كه يكي انوشيروان را عادلترين و ديگري ظالمترين پادشاه ايران ميشناسد. شايد هم اصولا بررسي تاريخ اقوام و ملل كاري عبث و غيرممكن باشد اما مگر ميشود بدون تاريخ هم زندگي كرد؟!
سردرگميها و هجمه سيلآساي باورهايي متضاد با يكديگر، بهانهاي شد تا ردپاي عدالت در حكومتهاي ايراني ـ از باستان تا معاصرـ را در كلام چند پژوهشگر و آگاه به مسائل تاريخي جستجو كنيم. از اين رو پاي سخنان رضا مرادي غياتآبادي(تاريخدان)، سيدمحمد بهشتي (فعال در حوزههاي فرهنگي)، مرتضي ثاقبفر(تاريخدان و كارشناس علوم اجتماعي) و صادق زيباكلام(كارشناس علوم سياسي) نشستيم و نظراتشان را جويا شديم.
اول: رضامرادي غياثآبادي؛ انوشيروان؛ ظالمترين پادشاه ايران باستان و باقي قضايا... رضا مرادي غياثآبادي(مورخ و پژوهشگر) معتقد است؛ اگرچه در حكومتهاي باستاني ايران همواره از عدل و راستي صحبت بوده است، اما عدلي كه از آن ياد شده با مصاديقي كه امروزه از واژه عدل استنباط ميشود، تفاوتهاي ماهوي فراواني دارد. وي كه عدل را درقالب حكومتها تنها درقالب شعار(!) ارزيابي ميكند، تاريخنگاريهاي انجام شده در طول ساليان گذشته كه در آنها از عدالت و راستي سخن بهميان آمده را ملاك واقعي وقوع عدالت در پادشاهيهاي ايران نميداند و ميگويد: تاريخنگار در تمام اعصار باستاني ايران، فردي است كه در دربار و به فرمان پادشاه كار ميكند و تاريخ را به ذائقه پادشاهان مينوشته است. وي ميافزايد: باوجود آثار بجامانده از باستان از قبيل مفاهيمي كه بر كتيبهها و سنگنوشتهها موجود است، در هيچ دورهاي؛ مصاديق عيني عدالت را نديدهام. هرچند كه پادشاهان همواره خود را عادل و دادگر معرفي كردهاند. غياثآبادي كه حكومتهاي باستان را حاصل تجميع پادشاهان و روحانيون زرتشتي ميداند، اعتقاد دارد: اديان، كه در اين حوزه دين زرتشت در ايران باستاني موضوع سخن ماست، همواره از حكومتها حمايت ميكرده و خود نيز مورد حمايت حكومتها بودهاند. مرادي غياثآبادي ادامه ميدهد: بسياري از روحانيون زرتشت؛ شعارهاي عدالت و راستيمحوري سردادهاند اما فيالواقع عدالت را در نابودي مخالفان خود ميديدند و خود را پيروز در عرصههاي راستي و عدالت ميدانستند. آنها سنگ راستي و راستگويي را به سينه ميزدند و هر فرد يا جرياني كه با آنها ضديت داشت را منحط، دروغگو و فاسد معرفي ميكردند و بهوسيله قدرت حاميان اصليشان يعني پادشاهان؛ به نابودي جريانهاي معترض مبادرت ميورزيدند. اين تاريخدان درباره دستگاههاي حكومتي اين دوران نيز ميگويد: پادشاهان هم رويكردي مشابه حاكمان ديني نسبت به عدالت داشتند و با قتلعام معترضين، خود را عادلترين و صادقترين متولي اجراي عدالت ميخواندند و سرانجام جالبتر اينكه انوشيروان، كه در تمام كتيبهها از او با صفت عادل و باعنوان انوشيروان عادل يا انوشيروان دادگر ياد شده، خود فردي مستبد و خونخوار بود كه در قتلعام مخالفان خود لحظهاي درنگ نميكرد. غياث آبادي ميگويد: در زمان ساسانيان؛ جنبشهاي متعددي ازجمله جنبش ماني و مزدكيان اتفاق افتاد كه انوشيروان به جريحترين و شديدترين شكل ممكن؛ آنان را سركوب كرد. او در مبارزه با جنبش عدالتخواه مزدكيان، هزاران مزدكي را در سراسر ايران به قتل رساند و از اين طريق؛ حكومت خود را استحكام بخشيد. وي درباره رويكرد موبدان زرتشتيبهعنوان مظاهر دينخواهي به مزدكيان نيز ميگويد: موبدان زرتشتي با تهمت و پروندهسازي به بدنام كردن مزدكيان پرداختند و به دروغ آنان را مروجان آزاديهاي نامشروع جنسي و خائنان به دين و كشور معرفي كردند.
* اردشير بابكان؛ دومين ظالم در تاريخ باستان ايران
اول: رضامرادي غياثآبادي؛ انوشيروان؛ ظالمترين پادشاه ايران باستان و باقي قضايا... رضا مرادي غياثآبادي(مورخ و پژوهشگر) معتقد است؛ اگرچه در حكومتهاي باستاني ايران همواره از عدل و راستي صحبت بوده است، اما عدلي كه از آن ياد شده با مصاديقي كه امروزه از واژه عدل استنباط ميشود، تفاوتهاي ماهوي فراواني دارد. وي كه عدل را درقالب حكومتها تنها درقالب شعار(!) ارزيابي ميكند، تاريخنگاريهاي انجام شده در طول ساليان گذشته كه در آنها از عدالت و راستي سخن بهميان آمده را ملاك واقعي وقوع عدالت در پادشاهيهاي ايران نميداند و ميگويد: تاريخنگار در تمام اعصار باستاني ايران، فردي است كه در دربار و به فرمان پادشاه كار ميكند و تاريخ را به ذائقه پادشاهان مينوشته است. وي ميافزايد: باوجود آثار بجامانده از باستان از قبيل مفاهيمي كه بر كتيبهها و سنگنوشتهها موجود است، در هيچ دورهاي؛ مصاديق عيني عدالت را نديدهام. هرچند كه پادشاهان همواره خود را عادل و دادگر معرفي كردهاند. غياثآبادي كه حكومتهاي باستان را حاصل تجميع پادشاهان و روحانيون زرتشتي ميداند، اعتقاد دارد: اديان، كه در اين حوزه دين زرتشت در ايران باستاني موضوع سخن ماست، همواره از حكومتها حمايت ميكرده و خود نيز مورد حمايت حكومتها بودهاند. مرادي غياثآبادي ادامه ميدهد: بسياري از روحانيون زرتشت؛ شعارهاي عدالت و راستيمحوري سردادهاند اما فيالواقع عدالت را در نابودي مخالفان خود ميديدند و خود را پيروز در عرصههاي راستي و عدالت ميدانستند. آنها سنگ راستي و راستگويي را به سينه ميزدند و هر فرد يا جرياني كه با آنها ضديت داشت را منحط، دروغگو و فاسد معرفي ميكردند و بهوسيله قدرت حاميان اصليشان يعني پادشاهان؛ به نابودي جريانهاي معترض مبادرت ميورزيدند. اين تاريخدان درباره دستگاههاي حكومتي اين دوران نيز ميگويد: پادشاهان هم رويكردي مشابه حاكمان ديني نسبت به عدالت داشتند و با قتلعام معترضين، خود را عادلترين و صادقترين متولي اجراي عدالت ميخواندند و سرانجام جالبتر اينكه انوشيروان، كه در تمام كتيبهها از او با صفت عادل و باعنوان انوشيروان عادل يا انوشيروان دادگر ياد شده، خود فردي مستبد و خونخوار بود كه در قتلعام مخالفان خود لحظهاي درنگ نميكرد. غياث آبادي ميگويد: در زمان ساسانيان؛ جنبشهاي متعددي ازجمله جنبش ماني و مزدكيان اتفاق افتاد كه انوشيروان به جريحترين و شديدترين شكل ممكن؛ آنان را سركوب كرد. او در مبارزه با جنبش عدالتخواه مزدكيان، هزاران مزدكي را در سراسر ايران به قتل رساند و از اين طريق؛ حكومت خود را استحكام بخشيد. وي درباره رويكرد موبدان زرتشتيبهعنوان مظاهر دينخواهي به مزدكيان نيز ميگويد: موبدان زرتشتي با تهمت و پروندهسازي به بدنام كردن مزدكيان پرداختند و به دروغ آنان را مروجان آزاديهاي نامشروع جنسي و خائنان به دين و كشور معرفي كردند.
* اردشير بابكان؛ دومين ظالم در تاريخ باستان ايران
بهاعتقاد غياثآبادي؛ بسياري معتقدند كه اردشير بابكان از پادشاهاني بود كه هويت ايران و ايراني را زنده كرده است اما اين اشتباه بزرگي است. چون او با انهدام سلسله اشكانيان؛ بزرگترين لطمه را به ايران باستان وارد كرد. غياثآبادي ميگويد: اردشير بابكان كه حاكم شهرگور بود؛ عليه اشكانيان وارد جنگ شد و آنان را شكست داد و در سنگوارههاي بجامانده از اين واقعه، به دستور وي آخرين پادشاه اشكاني درشمايلي، زيرپاي اسب اردشير، حك شده است. اردشير درادامه اين پيروزي؛ دستور داد تمام اسناد و گواههاي تاريخي بر چگونگي حكومت اشكانيان را نابود كنند. و امروز هرچند آثار چنداني از اشكانيان برجا نمانده اما حكومت حدود 500 ساله اشكانيان و دفاع آنان از ايران در متجاوز از 100 حملهاي كه روميان به ايران داشتهاند و همچنين عدم وجود نشانهاي مبني بر قيام يك جريان مخالف با اشكانيان، خود گواه اين مطلب است كه حكومت آنان، حكومتي آرام و توام با عدالت اجتماعي بوده است.
* داريوش؛ مديري قابل، پادشاهي قهار!
* داريوش؛ مديري قابل، پادشاهي قهار!
غياثآبادي ميگويد: داريوش كه در حوزه مديريت اقتصادي و سياسي نبايد از ذكر تواناييها و اقتدارش غافل شد، در كتيبه نقش رستم، در شرح عدالت و داد آورده است كه من راستي را دوست دارم و از دروغ بيزارم. اما توضيح چنين سخناني را در كتيبه بيستون، به وضوح ميشود ديد. درآنجا داريوش اشاره كرده كه چگونه با جنبشهاي مخالف خود در سغد، كرمان و بابل برخورد كرده و تمام آنان را به دروغگويي و انحطاط محكوم كرده است. او؛ دست و پاي مخالفان را از بدنهاشان جدا ميكرده و به طرز وحشيانهاي آنان را ميكشته اما درحاشيه اين جنايتها؛ همواره خود را عادل و دادگر ميخوانده است.
* كورش؛ نابودكننده تمدنهاي ماد، ليدي و بابل
* كورش؛ نابودكننده تمدنهاي ماد، ليدي و بابل
اين كارشناس درباره كورش هم اعتقاد دارد: كورش البته درمقايسه با نبوكد نسر يا آشور بانيپال كه درمقابله با مردم و جوانان شوش برخوردهاي جنايتكارانهاي داشته و با تجاوز به شهرها؛ نيايشگاههاي آنان را ويران كردهاند، در مواجهه با مردم رفتاري انسانيتر داشته است. با اين وجود نميتوانيم عدل موردنظر كورش را با مفاهيم امروزي انساني مقايسه كنيم. كورش درواقع جنگجويي است كه درسر انديشه كشورگشايي داشته است و با همين روحيه هم سه تمدن ماد، ليدي و بابل را نابود كرد. اين پادشاه چون ديگر پادشاهان ايران باستان در منشور معروف خود دم از عدالتزده و گفته كه بدون جنگ و خونريزي و بدون آزار مردم؛ وارد بابل شده و بر تخت نشسته است اما اين مساله بهجهت عدل كورش نيست، زيرا او در راه عزيمت به بابل چندين شهر را با خاك يكسان كرد و خونهاي فراواني ريخته بود بنابراين طبيعي بود كه مردم بابل از ترس كشته شدن؛ هيچ مقاومتي درمقابل كورش از خود نشان ندهند. اين كارشناس ميگويد: در طول تاريخ؛ برخي افراد همواره قصد داشتهاند كورش را تخريب كنند و عدهاي نيز از او يك قديس ساختهاند اما بايد واقعگرا بود و حقايق را پذيرفت.
* خلط اسطوره و تاريخ، اشتباه بزرگيست
* خلط اسطوره و تاريخ، اشتباه بزرگيست
غياثآبادي درباره خلط نابجاي اسطورهها و وقايع تاريخي ميگويد: نبايد مرز ميان اسطورهها و تاريخ را فراموش كنيم. اينكه يك اسطوره را تحليل تاريخي كنيم، يا بالعكس، اشتباه بزرگي است زيرا اسطوره؛ زائيده ذهن مردم است و مسائل مختلفي ازجمله ويژگيهاي جغرافيايي سرزمينها بر نوع اسطورهسازي آنان نقش داشته است. درست مانند ستاره تشتر. اين ستاره در شش ماه دوم سال، يعني در آغاز افزايش بارندگيهاي جوي در آسمان ظاهر ميشود بنابراين مردمي كه در سرزمينهاي خشك و محتاج به باران زندگي ميكردند به ستايش آن ميپرداختند اما مردمي كه در سرزمينهاي معتدل و بارانزا زندگي ميكردند و از افزايش باران بيزار بودند، از آن بهعنوان يك ديو در آسمان ياد كردهاند. اين تاريخدان درنهايت؛ انوشيروان و اردشير بابكان را بهترتيب، مستبدترين و مجموعه پادشاهان سلسه اشكانيان را عدالتمحورترين حكومتهاي ايران باستان ميداند.
دوم: سيدمحمد بهشتي؛ تناقض دروغ با زيرساختهاي حكومتي در ايران... سيدمحمد بهشتي كه همواره از دريچه فرهنگ به بستر تاريخي ايران مينگرد، برخلاف رضامرادي غياثآبادي معتقد است؛ عدالت و راستي يكي از اركان ركين حكومتهاي پادشاهان ايران باستان بوده است. بهشتي، سخن خود را با روايت يك خط از كتيبه بيستون آغاز كرده و ميگويد: در كتيبه بيستون آمده است كه داريوش در پيشگاه خداوند دعا ميكند كه سرزمينش از سه چيز ـ دروغ، خيانت و خشكسالي ـ درامان بماند. وي كه اين سه چيز را بهمثابه چشم اسفنديار در حكومتهاي باستاني ايران قلمداد ميكند؛ معتقد است: در هر دورهاي كه يكي از اين سه محور به مخاطره ميافتاد، متعاقبا كيان پادشاهان نيز به خطر ميافتاد. بهعبارت ديگر اساس موجوديت حكومتها مبتني بر راستي و آباداني بوده است و دروغ، اگرچه از نگاه اخلاقي در تمام ادوار پديدهاي قبيح است اما در چنين فرهنگي؛ وقوع آن علاوه بر ابلاغ وقاحتش، با زيرساختهاي حكومتي و اجتماعي ضديتي شديد داشته است.
* آباداني؛ آزمون عدالت در ايران
دوم: سيدمحمد بهشتي؛ تناقض دروغ با زيرساختهاي حكومتي در ايران... سيدمحمد بهشتي كه همواره از دريچه فرهنگ به بستر تاريخي ايران مينگرد، برخلاف رضامرادي غياثآبادي معتقد است؛ عدالت و راستي يكي از اركان ركين حكومتهاي پادشاهان ايران باستان بوده است. بهشتي، سخن خود را با روايت يك خط از كتيبه بيستون آغاز كرده و ميگويد: در كتيبه بيستون آمده است كه داريوش در پيشگاه خداوند دعا ميكند كه سرزمينش از سه چيز ـ دروغ، خيانت و خشكسالي ـ درامان بماند. وي كه اين سه چيز را بهمثابه چشم اسفنديار در حكومتهاي باستاني ايران قلمداد ميكند؛ معتقد است: در هر دورهاي كه يكي از اين سه محور به مخاطره ميافتاد، متعاقبا كيان پادشاهان نيز به خطر ميافتاد. بهعبارت ديگر اساس موجوديت حكومتها مبتني بر راستي و آباداني بوده است و دروغ، اگرچه از نگاه اخلاقي در تمام ادوار پديدهاي قبيح است اما در چنين فرهنگي؛ وقوع آن علاوه بر ابلاغ وقاحتش، با زيرساختهاي حكومتي و اجتماعي ضديتي شديد داشته است.
* آباداني؛ آزمون عدالت در ايران
سيدمحمد بهشتي ميگويد: در متون قديمي هرجا از سرزميني آباد و امن سخن بهميان آمده؛ لزوم برقراري آن را آب كه سمبل آبادانيست و عدالت در عرصههاي حكومتي و اجتماعي دانستهاند. يعني اين دو عنصر حتي به فناوري، صنعت، اقتصاد و .... نيز ارجحيت داشته و تنها در سايه عدالت است كه آباداني متصور بوده است. وي درمقام نمونه هم ميگويد: در نيمه دوم حكومت سلسله سامانيان، ايرانيان به لحاظ فناوري و قدرتهاي نظامي در درجه بالايي قرار داشتند اما درمقابل سپاه اسلام تن به شكست دادند. اين شكست بهدليل ضعف در حوزه قدرت و حكومت رخ نداد بلكه شيوع بيعدالتي در ايران زمينهساز شكست شد. درمقابل اشكانيان كه حدود 480 سال بر ايران حكومت كردند؛ تنها بهدليل رعايت عدالت اجتماعي به چنين مهمي دست يافتند.
* پادشاهان اشكاني؛ عادلترين پادشاهان ايران بودند
* پادشاهان اشكاني؛ عادلترين پادشاهان ايران بودند
اين محقق درباره ويژگيهاي اشكانيان ميگويد: پادشاهان اشكاني كمتر درپي ساخت كاخها و بناهاي تجملاتي بودند و بيشتر به تقويت بدنه اقتصادي جامعه مبادرت داشتهاند. گواه اين گفته، كشف سكههاي بسيار ريز از اين دوره است كه نشان ميدهد در آن زمان با مبلغي بسيار ناچيز مردم ميتوانستند خريد و فروش كرده و نيازهاي حياتي خود را برآورده سازند. وي بااشاره به كشف سندي درحوالي تاكستان امروزي اشاره ميكند: در اين سند كه مربوط به يك باغ انگور است، معاملات و انتقالات اين باغ طي 100 سال، مرقوم شده است. جالب اينكه بدانيم قيمت اين باغ در اين صدسال كه به دوره اشكانيان برميگردد همواره ثابت بوده و اين يعني نرخ تورم در اين صدسال، صفر بوده است. بهشتي به نمونه ديگري هم اشاره كرده، ميگويد: يكي از نخستين موارد مردان نمكي در زنجان امروزي كشف شد و برداشتهاي اوليه باستانشناسان از مرغوبيت لباسها، چكمهها و زيورآلات طلا(گوشواره) اين بود كه احتمالا اين مرد نمكي يكي از شاهزادههاي ايران بوده است اما با تحقيق بيشتر و كشف مردان نمكي ديگر روشن شد كه مرد نمكي اول در دوره اشكانيان ميزيسته و يك انسان معمولي از سطوح پائين جامعه بوده و اين نشان ميدهد كه مردم در دوره اشكانيان از ثروت و رفاه خوبي برخوردار بودهاند.
* جايگاه عنصر خرد در جوامع ايراني
* جايگاه عنصر خرد در جوامع ايراني
اين كارشناس فرهنگي معتقد است؛ برخلاف كشورهايي چون يونان كه در آنها فلسفه نقش چشمگيري داشته، در ايران باستان؛ خرد و حكمت همواره نقش كليدي را ايفا ميكرده و جوهره خرد در ايران را عقل، اخلاق و دينداري تشكيل ميدهد. بهشتي در شرح تاثير حكمت و خرد در حكومتها ميگويد: در تاريخ ايران به كرات ديده ميشود كه شاهزادگان براي رسيدن به پادشاهي؛ آموزشهاي خاص ميديدهاند. چنين سنتي حتي در دوران پادشاهان اسلامي نيز در اغلب كتابها ازقبيل سيرالملوك يا نصيحتالملوك كاملا مشهود است. بهعبارتي اين كتب،(hand book) هندبوكهاي پادشاهي در ايران بودهاند. وي درباره جايگاه دين در حكومتهاي ايراني اظهار ميكند: ما در هيچ دورهاي از تاريخ باستان ايران، حكومتي را نميبينيم كه به دين تمسك نداشته باشد البته قرائتهاي مختلفي از دين وجود داشته اما درمجموع عميقترين لايه حكومتها را دين تشكيل ميداده است. اين پژوهشگر اضافه ميكند: در پرداختهاي ديني، اين نكته جالب توجه است كه در حكومتها و جوامع ايراني، بعد معنوي دين بسيار مهمتر بوده و مردم همواره در مسير رسيدن به حقيقت گام برميداشتند و اكتفاء به ظواهر دين نميكردند. در ايران باستان؛ حكومتها همواره داعيه دين داشتند و اگر فرد يا گروهي صاحب درك و ايمان ديني نبود، نميتوانست به جايگاه حكومتي برسد. مصداق بارز پديده دينداري دربين پادشاهان دينباور اين بوده كه پادشاه؛ فره ايزدي يا حلقه پادشاهي را از زرتشت ميگرفته و تحت تاثير خدايگان، حكومت خود را آغاز ميكرده است. بهشتي درباره حقانيت مذاهب مرسوم در ايران هم ميگويد: همانگونه كه در قرآن آمده، دين ماهيتي واحد دارد و شريعتهاي مختلف همه در اين واحد؛ كه از آن بهعنوان دين ياد شده؛ قرار ميگيرند بنابراين تمام شريعتها و مكاتبالهي پيش از اسلام، حقانيت داشته و راوي مباني الهي بودهاند.
* عدالت؛ دستمايه تقليد و تقلب
* عدالت؛ دستمايه تقليد و تقلب
اين محقق درباره بروز بيعدالتيها در طول تاريخ هم اظهار ميكند: تجربه نشان داده هر چيزي كه اصيل و ارزشمند باشد، مورد تقلب و تقليد قرار ميگيرد مانند سكههاي اصل كه انگيزه قلب كردن را در متقلبان بوجود ميآورد. عدالت نيز يك پديده اصيل و باارزش است و طبيعي است كه گونههاي تقلبي آن نيز بهوجود بيايد. اما نكته جالب اينكه ناعادلان نيز از عادل خواندن خود ناگزير بودهاند زيرا در باورهاي ايران باستان، تنها عادلان؛ لياقت حكومت بر ايران پهناور را داشتند. اما آزمون عدالت در تاريخ، همان آباداني است يعني در هر دوره كه ايران آباد بوده، قطعا عدالت وجود داشته و اگر ايران دچار ويراني شده، قطعا بيعدالتي در سطوح جامعه نفوذ كرده است.
سوم: مرتضي ثاقبفر؛ درميان پادشاهان پيش از اسلام، دادگري قاعده بوده و ستمگري استثناء مرتضي ثاقبفر معتقد است؛ آنچه سرشت يا ماهيت حكومتها را در سراسر تاريخ جهان ساخته و اكنون نيز ميسازد، در درجه نخست ايدئولوژي يا مينوشناسي آنها بوده است و نقش اين ايدئولوژي را همواره و به ويژه در دوران باستان «دين» ايفا ميكرده است. به عبارت ديگر، جهانبيني و آرمان و الگو و مينوشناسي هر حكومت را دين آن حكومت تعيين ميكرده است. بهاعتقاد او، در علوم انساني ازجمله علوم اجتماعي؛ نه مفاهيم به دقت علوم زيستي و طبيعي هستند و ميتوانند باشند و نه اعمال. ازاين رو هيچ چيز كاملا سياه و سفيد نيست بلكه همه چيز آميخته و خاكستري است.
* شناخت حكومتها در سايه شناخت دينها اين تاريخدان ميگويد: براي آنكه ماهيت حكومتها را بشناسيم بايد به ديني كه به آن باور ميداشتهاند؛ رجوع كنيم و آنگاه اين دين را با واقعيت بسنجيم و ببينيم در جهان واقعي تا چه اندازه اعمال اين حكومتها با الگوها و باورهاي ديني آنها سازگار بوده يا نبوده است. زيرا جامعهها براي اداره خود، هيچ الگويي جز آنچه درقالب تصورات ديني از اداره جهان ميانگاشتهاند؛ دراختيار نداشتهاند. ثاقبفر ميگويد: براي شناخت هر دين نبايد به آئينها و مراسم ظاهرا خرافي آن پرداخت، بلكه بايد چهار اصل براي شناخت درست هر دين درنظر گرفت: (1) صفاتي كه هر دين به خدا يا خداي برتر خود (درصورت چندخدايي) بهعنوان آفريننده و فرمانرواي كل جهان نسبت ميدهد. (2) فلسفه و هدف آفرينش در آن دين. (3) رابطه انسان با خدا. (4) دريافت انسان طبق باورهاي آن دين از گيتي يا جهان مادي و زندگي در آن. اما ميدانيم كه ما در ايران با دو دين اصلي و مسلط سر و كار داشتهايم كه يكي دين زرتشت و ديگري اسلام است. بنابراين در اينجا تنها به الگوهايي كه اين دو دين براي فرمانروايي زميني ارائه ميكردهاند، توجه داريم.
* مذهب فرمانروايان هخامنشي بدون هيچ ترديد زرتشتي بوده است
سوم: مرتضي ثاقبفر؛ درميان پادشاهان پيش از اسلام، دادگري قاعده بوده و ستمگري استثناء مرتضي ثاقبفر معتقد است؛ آنچه سرشت يا ماهيت حكومتها را در سراسر تاريخ جهان ساخته و اكنون نيز ميسازد، در درجه نخست ايدئولوژي يا مينوشناسي آنها بوده است و نقش اين ايدئولوژي را همواره و به ويژه در دوران باستان «دين» ايفا ميكرده است. به عبارت ديگر، جهانبيني و آرمان و الگو و مينوشناسي هر حكومت را دين آن حكومت تعيين ميكرده است. بهاعتقاد او، در علوم انساني ازجمله علوم اجتماعي؛ نه مفاهيم به دقت علوم زيستي و طبيعي هستند و ميتوانند باشند و نه اعمال. ازاين رو هيچ چيز كاملا سياه و سفيد نيست بلكه همه چيز آميخته و خاكستري است.
* شناخت حكومتها در سايه شناخت دينها اين تاريخدان ميگويد: براي آنكه ماهيت حكومتها را بشناسيم بايد به ديني كه به آن باور ميداشتهاند؛ رجوع كنيم و آنگاه اين دين را با واقعيت بسنجيم و ببينيم در جهان واقعي تا چه اندازه اعمال اين حكومتها با الگوها و باورهاي ديني آنها سازگار بوده يا نبوده است. زيرا جامعهها براي اداره خود، هيچ الگويي جز آنچه درقالب تصورات ديني از اداره جهان ميانگاشتهاند؛ دراختيار نداشتهاند. ثاقبفر ميگويد: براي شناخت هر دين نبايد به آئينها و مراسم ظاهرا خرافي آن پرداخت، بلكه بايد چهار اصل براي شناخت درست هر دين درنظر گرفت: (1) صفاتي كه هر دين به خدا يا خداي برتر خود (درصورت چندخدايي) بهعنوان آفريننده و فرمانرواي كل جهان نسبت ميدهد. (2) فلسفه و هدف آفرينش در آن دين. (3) رابطه انسان با خدا. (4) دريافت انسان طبق باورهاي آن دين از گيتي يا جهان مادي و زندگي در آن. اما ميدانيم كه ما در ايران با دو دين اصلي و مسلط سر و كار داشتهايم كه يكي دين زرتشت و ديگري اسلام است. بنابراين در اينجا تنها به الگوهايي كه اين دو دين براي فرمانروايي زميني ارائه ميكردهاند، توجه داريم.
* مذهب فرمانروايان هخامنشي بدون هيچ ترديد زرتشتي بوده است
اين پژوهشگر معتقد است: ايران قبل از اسلام؛ اولا برخلاف پندار برخي از محققان غيرايراني و ايراني مذهب، مذهب فرمانروايان هخامنشي و بدون هيچ ترديدي زرتشتي بوده است.(و چون در اين باره در كتاب زير چاپ دين هخامنشيان به تفصيل سخن گفتهام، اكنون ميگذرم). ثانيا درمورد دين اشكانيان اطلاع دقيقي در دست نداريم و تنها ميتوان حدس زد كه دركنار باورهاي زرتشتي، گرايشهاي مهرپرستي در آنان وجود و حتي غلبه داشته است، هرچند نميدانيم ماهيت مهرپرستي آنان آيا دقيقا همان چيزي بوده كه به غرب (آسياي صغير، يونان و امپراتوري روم) راه يافته يا تفاوتهاي بنيادي با آن داشته است. درمورد ساسانيان البته مطلب روشن است زيرا دين زرتشتي (هرچند به صورتي تازه و تا اندازهاي تجديدنظر شده) دين رسمي و دولتي بوده است.
*در انديشه زرتشتي، خداوند«قادر متعال بالقوه» است
*در انديشه زرتشتي، خداوند«قادر متعال بالقوه» است
اين كارشناس تاريخ درباب بررسي انديشه زرتشتي ميگويد: درباره چهار اصلي كه براي شناخت شالودههاي هر دين اشاره كردم، بايد بگويم كه اولا در انديشه زرتشتي خداوند «قادر متعال بالفعل» نيست كه هر لحظه هرچه بخواهد بتواند انجام دهد، بلكه «قادر متعال بالقوه» است زيرا حريفي چون اهريمن (هرچند در ذهن خود) دارد كه مانع از تحقق فوري خواستههاي خداوند است و از اين رو اهورا مزدا بهعنوان خداوند هستي و خرد و نيكي، جهان مادي و انسان آزاد كام را ميآفريند (كه در اينجا به فلسفه آفرينش اين دين ميرسيم) تا با اعمال نيك خود به او در پيكار با اهريمن (كه مظهر نيستي و بدي و بيخردي است) ياري برساند. مدت اين پيكار ميان نيكي و بدي، طبق اسطوره نمادين زرتشتي (ونه البته خود زرتشت) سه هزار سال با معيار انساني (كه با معيار خداوندي چه بسا لحظهاي بيش نيست) تعيين شده و مقدر است كه در پايان اهورا مزدا و پيروان او بر اهريمن پيروز خواهند شد. بدينترتيب به اصل سوم يعني رابطه ميان انسان و خدا ميرسيم كه نه رابطهاي مبتني بر عبوديت و تسليم محض بودن يعني «بردگي و سرسپردگي كامل» بلكه استوار بر «بندگي» يعني بستگي و وابستگي انسان به خداوند است. ثاقبفر درباره اصل چهارم نيز ميگويد: اين جهان مادي و زندگي شاد و خوش در آن نه تنها زشت نيست، بلكه شادي و زندگي و هستي مقدساند و برعكس، مرگ و نيستي پديدههاي اهريمني محسوب ميشوند (براي بحث مشروحتر بنگريد به شاهنامه فردوسي و فلسفه تاريخ ايران نوشته خودم فصل 2 ص 95 تا 152). از همين روست كه شاهان ايراني پيش از اسلام با چنين ايدئولوژي و الگويي براي فرمانروايي بر جهان، كمتر از فرمانروايان ديگر در ساير نقاط گيتي ميتوانستهاند زورگو، داراي قدرت مطلقه، ستمگر و بياعتنا به مردم و سرنوشت آنها و آباداني كشور و دفاع از امنيت آن باشند و درواقعيت نيز وقتي بررسي ميكنيم ميبينيم كه شاهان نيك در اكثريت بودهاند و شاهان بد در اقليت. يعني دادگري قاعده بوده است و ستمگري استثناء.
*ورود اسلام به ايران؛ دگرگوني ايدئولوژيك اين محقق در حوزه تاريخ ميگويد: پس از شكست ساسانيان و حمله مسلمانان به ايران وضع به كلي دگرگون و حتي واژگون و وارونه ميشود. الگوي جديد ايدئولوژيك، خداوند را «قادر متعال بافعل» ميداند (كن فيكون: ميگويد بشو و ميشود) و فرمانروايان زميني از اين نمونه فرمانروايي آسماني الگوبرداري ميكنند (حال ميگذريم از موضوع درست نامها! مثلا نام اصلي دين زرتشتي كه «مزدسيني» است يعني «نيايشگر و پرستشكننده ايزد دانايي» و نام مذهب جديد كه به درستي «اسلام» است يعني «فرمانبردار و تسليم محض خداوند بودن») در طول دوره 1400 ساله پس از اسلام در ايران با چهار مرحله اصلي روبرو هستيم و اين چهار مرحله را چنين ميشمارد:
* فرمانرواياني كه به لقب «امير» قناعت كردند
*ورود اسلام به ايران؛ دگرگوني ايدئولوژيك اين محقق در حوزه تاريخ ميگويد: پس از شكست ساسانيان و حمله مسلمانان به ايران وضع به كلي دگرگون و حتي واژگون و وارونه ميشود. الگوي جديد ايدئولوژيك، خداوند را «قادر متعال بافعل» ميداند (كن فيكون: ميگويد بشو و ميشود) و فرمانروايان زميني از اين نمونه فرمانروايي آسماني الگوبرداري ميكنند (حال ميگذريم از موضوع درست نامها! مثلا نام اصلي دين زرتشتي كه «مزدسيني» است يعني «نيايشگر و پرستشكننده ايزد دانايي» و نام مذهب جديد كه به درستي «اسلام» است يعني «فرمانبردار و تسليم محض خداوند بودن») در طول دوره 1400 ساله پس از اسلام در ايران با چهار مرحله اصلي روبرو هستيم و اين چهار مرحله را چنين ميشمارد:
* فرمانرواياني كه به لقب «امير» قناعت كردند
مرحله يكم: دوره پايداري نظامي دربرابر اعراب و سپس رستاخيز فرهنگي و علمي از سده يكم تا پنجم هجري؛ ويژگيهاي برجسته اين دوره عبارتند از: (الف) شور و اشتياق به مقاومت دربرابر مهاجمان كه بهدليل فقدان ايدئولوژي منسجم سياسي و سردرگمي دربرابر انديشههاي جديد ديني، جنبشهاي فراوان ديني دربرابر اسلام، همگي شكست ميخورند، ولي سرانجام رهايي سياسي ايران از چنگ اعراب و حكومت همزمان يا كمابيش همزمان دودمانهاي بويه و زيار و صفاري و ساماني در مناطق مختلف ايران، كه گرچه همگي درضديت با خلفاي بغداد همانديشاند ولي نه وحدت ديني دارند ونه انسجام ايدئولوژيك و سياسي، رخ ميدهد. ثاقبفر اضافه ميكند: با آنكه بيشتر اين دودمانها وقتي وزيران آنان براي مشروعيت بخشي به خود خويشتن را به يكي از دودمانهاي شاهي بزرگ پيش اسلام وا ميبندند، اما هيچ يك جسارت نهادن نام «شاه» بر خود ندارند. چون نام و لقب «شاه» در ذهن ايراني چنان والا و مقدس است كه ميتوان آن را بر عارفان و حتي امامزادههاي شيعي نهاد. اما اين فرمانروايان به لقب «امير» قناعت ميكنند. (ب) تلاش بزرگ فردوسي براي شناخت و معرفي تاريخ و فرهنگ ايران قبل از اسلام. (ج) به اوج رسيدن رستاخيز علمي و فرهنگي ايرانيان در همه زمينهها، هرچند كه جاي نظريه سياسي خالي است.
*آغاز تباهي با فرمانروايي غزنويان
*آغاز تباهي با فرمانروايي غزنويان
مرحله دوم: آغاز تباهي با فرمانروايي غزنويان و سپس يورش تركان و مغولان و تارتاران از سده پنجم تا سده دهم و ظهور صفويان؛ ويژگيهاي برجسته اين دوره عبارتند از (الف) انحطاط نظريه سياسي و تباهي كامل نهاد پادشاهي (تبديل درست لقب «شاه به «سطان»)، حفظ پوسته ظاهري پادشاهي و تبديل هسته آن به خودكامگي خداگونه و از اين رو قاعده عبارت است از بيداد و ستم و اراده مطلق سلاطين. (ب) جنگهاي دايمي؛ قدرت ميان ايلات مهاجم و مدعيان سلطنت و ناامني و زبوني هميشگي در ايران و ميان ايرانيان و از اين رو پناه بردن بيشتر ايرانيان در زمينه ديني به تفكر شيعي و اسماعيلي و فرقههاي گوناگون باطني با تكيه بر معصوميت ذاتي خاندان پيامبر و باور به حقانيت آنان كه انديشهاي است در اصل ايراني و ادامه آن انديشه سنتي كه شاهان بايد نسب از خاندانهاي شاهي فرهمندي داشته باشند كه ريشهشان به كيومرث ميرسد و در زمينه فكري و فلسفي پناه جستن در انديشههاي صوفيانه و عرفاني و ترس از خدا را تبديل به عشق به خدا و شريعت را تبديل به طريقت كردن. ثاقب فر معتقد است با اين حال با دو روند در عرفان ايراني روبرو هستيم، يكي اهورايي يعني هستيگراي كه هستي و زندگي را ميستايد و ديگري اهريمني يا نيستيگراي كه هستي و زندگي را نفي ميكند.
*از انحطاط صفويان؛ تا قاجاريان و مشروطه
*از انحطاط صفويان؛ تا قاجاريان و مشروطه
مرحله سوم: از صفويان تا انقلاب مشروطه؛ صفويان كه ادعاي صوفيگري دارند و تبار خود را بنا به سنت باستاني ايران به خاندان پيامبر ميرسانند تا بدينگونه مشروعيت كسب كنند، مانند زمان ساسانيان تشيع را به مذهب رسمي ايران تبديل ميسازند و رونق و پرورش و شكوفايي فقه شيعه از اين دوران آغاز ميگردد. اين وحدت بخشيدن ديني و سرزميني و ايجاد امنيت و رفاه پس از هزار سال آشفتگي و ناامني جنبه مثبت صفويان و يك روي سكه است، اما روي ديگر سكه آن است كه فرمانروايي صفويه درست از زماني آغاز ميشود و ايران را به دوران باور پرشور ديني تازهاي ميكشاند كه دوران تيره قرون وسطايي و جهل خود را به پايان رسانده و دوره «نوزايي›› خود را آغاز كردهاند و با اين دوران به شكوفايي ناگهاني فكري و علمي و هنري تازهاي دست مييابند كه هنوز خوشهچين پيامدهاي آن هستند. وي ميافزايد: دوره صفويان با انحطاطي دردناك پايان ميگيرد و آشوبهاي 50 ساله پس از آن تا به قدرت رسيدن قاجاريان و سپس تا زمان انقلاب مشروطه، ما را روز به روز از نظر اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و فكري بيشتر به واپس ميراند كه ملموسترين نتيجه فيزيكي آن جنگهاي با روسيه و سپس از دست دادن سرزمينهاي قفقاز و آسياي ميانه و هرات و بلوچستان است. اين تاريخدان معتقد است: اين شكستها و ارتباطهاي فرهنگي با غرب آخرين ضربه هشداردهنده به روح ايراني است كه آن را به سوي انقلاب مشروطه سوق ميدهد.
*پهلويان در استقرار دموكراسي ناكام ماندند
*پهلويان در استقرار دموكراسي ناكام ماندند
مرحله چهارم: دوره پهلويان است كه در استقرار دموكراسي ناكام ميمانند كه خود بحثي مهم و جداگانه است ولي تنها به اشاره ميتوان گفت علت اصلي آن فقر فرهنگي جامعه ايران و نيروهاي به اصطلاح اوپوزيسيون بوده است.
چهارم: صادق زيباكلام؛ پادشاهان قبل يا بعد از اسلام؛ تفاوتي ندارند... صادق زيباكلام(محقق و پژوهشگر در علوم سياسي) نگاهي به مراتب خاصتر بر حكومتهاي ايران دارد و معتقد است: پادشاهان پيش از اسلام با پادشاهان پس از اسلام تفاوتهاي چشمگيري نداشتهاند. در نگاه او؛ پس از ورود اسلام به ايران تنها نام حاكمان از شاه و پادشاه به القابي همچون خليفه، امير، والي و سلطان تغيير كرد و هيچ تغييري در چگونگي رويكرد پادشاهان در عرصه كشورداري و حكومتي به وجود نيامد و همين امر؛ حقايقي مانند عدالت و راستگويي را نيز شامل ميشده است. زيباكلام ميگويد: همانطور كه پادشاهان ايران باستان، حكومت و قدرت را نه ازسوي مردم! كه مدعي به اعطاء اين مقام ازسوي خداوند بودند، پادشاهان پس از اسلام نيز با داشتن چنين ادعايي، مشروعيت حكومت خود را با ضرب شمشير اثبات و حفظ ميكردند. پس همانطور كه داريوش و كورش خود را برگزيده اهورامزدا ميدانستند و هيچ فردي جرات مخالفت با او را نداشت، در ايران پس از اسلام نيز همين وضعيت جريان داشت و مردم هرگز اجازه و توان بيان اعتراض به پادشاهان را نداشتند.
* قدرت مطلق؛ بارزترين ويژگي پادشاهان
چهارم: صادق زيباكلام؛ پادشاهان قبل يا بعد از اسلام؛ تفاوتي ندارند... صادق زيباكلام(محقق و پژوهشگر در علوم سياسي) نگاهي به مراتب خاصتر بر حكومتهاي ايران دارد و معتقد است: پادشاهان پيش از اسلام با پادشاهان پس از اسلام تفاوتهاي چشمگيري نداشتهاند. در نگاه او؛ پس از ورود اسلام به ايران تنها نام حاكمان از شاه و پادشاه به القابي همچون خليفه، امير، والي و سلطان تغيير كرد و هيچ تغييري در چگونگي رويكرد پادشاهان در عرصه كشورداري و حكومتي به وجود نيامد و همين امر؛ حقايقي مانند عدالت و راستگويي را نيز شامل ميشده است. زيباكلام ميگويد: همانطور كه پادشاهان ايران باستان، حكومت و قدرت را نه ازسوي مردم! كه مدعي به اعطاء اين مقام ازسوي خداوند بودند، پادشاهان پس از اسلام نيز با داشتن چنين ادعايي، مشروعيت حكومت خود را با ضرب شمشير اثبات و حفظ ميكردند. پس همانطور كه داريوش و كورش خود را برگزيده اهورامزدا ميدانستند و هيچ فردي جرات مخالفت با او را نداشت، در ايران پس از اسلام نيز همين وضعيت جريان داشت و مردم هرگز اجازه و توان بيان اعتراض به پادشاهان را نداشتند.
* قدرت مطلق؛ بارزترين ويژگي پادشاهان
اين پژوهشگر ضمن مطلق خواندن قدرت نزد پادشاهان ميگويد: هيچ مانع قانوني بر رفتارهاي حاكمان و پادشاهان وجود نداشته است و ما در هيچ دورهاي از تاريخ نميبينيم كه حاكمي براي انجام كاري از قانون كسب اجازه كند يا بگويد حيف كه قانون دستم را بسته، والا....! اين پژوهشگر سياسي درباره جايگاه عدالت در حكومتهاي ايراني ميگويد: تمام پادشاهان ايراني مدعي عادل بودن و انجام خدمت به جامعه و كشور بودند. آنان هرگونه رفتاري كه ميخواستند درقبال جامعه و كشور داشتند و همواره كار خود را عدل محض ميديدند. گواه اين مطلب هم اينكه هيچ پادشاهي در طول تاريخ به اشتباهات خود اعتراف نكرده و از مردم حلاليت نطلبيده است. زيباكلام نفس اين تفكر كه عدالت در رفتارهاي پادشاه جريان دارد و مخالفان در هر زمانهاي محكوم به نابودي هستند را درتضاد عيني با مفهوم عدالت عنوان ميكند و معتقد است؛ عدالت با قانون شروع ميشود و سرپيچي از قانون بيعدالتي است. در هيچ جاي تاريخ نديدهام كه پادشاهي بهدليل احساس ضعف، جاي خود را به پادشاه ديگري بدهد و بر ضعف خود معترف باشد. در چنين نظامي، عدالت مفهومي ندارد.
* عدالت پادشاهي امري نسبي است
* عدالت پادشاهي امري نسبي است
اين كارشناس علوم سياسي با نسبي خواندن درجه عدل در پادشاهيهاي ايران ميگويد: بايد پذيرفت كه نميتوان در اين مورد صريح و مطلق سخن گفت. البته پادشاهاني در طول تاريخ ايران بودهاند كه ويژگيهاي مثبتي در حكومت داشتهاند بهعنوان مثال كورش در مواجهه با مردم برخوردهاي خوبي از خود نشان داد يا پادشاهان پس از اسلام(كريمخانزند، شاهعباس، سلطان سنجر و ملكشاه سلجوقي) شخصيتهايي به مراتب بهتر از ديگر پادشاهان داشتند اما مشكل اصلي همواره پابرجا بوده است و آن مشكل نظام پادشاهي است. البته نبايد اين مسئله را ازياد برد كه برخي از پادشاهان در دورهاي به تخت تكيه زدند كه كشور دچار هرج و مرج بوده و شيرازه ايران درمعرض خطر بوده است بنابراين پادشاهان مجبور بودند براي بازگرداندن وحدت و حفظ تماميت ارضي، متوسل به زور و خشونت شوند.
* چكمه نادرشاه؛ چكمه رضاخان ميرپنج
* چكمه نادرشاه؛ چكمه رضاخان ميرپنج
زيباكلام كه نادرشاه را از اين جمله پادشاهان ميداند درباره وضعيت ايران در دوره رضاخان ميگويد: رضاخان زماني كه با كودتا به تهران وارد شد، عملا تهران به هيچ وجه بر نقاط مختلف كشور اشراف و قدرتي نداشت و هرج و مرج سراسر ايران را فراگرفته بود درمقابل اين وضعيت، رضاشاه، چكمه از پاي بيرون نياورد، تا وقتي كه يكپارچگي و وحدت ايران دوباره ايجاد شود. وي كه از اين حيث چكمه رضاخان را همسان با چكمه نادرشاه ميداند، اضافه ميكند: چه بسا اگر خشونتها و سركوبهاي رضاخان نبود، استانهايي همچون خوزستان، كردستان و آذربايجان، امروز جزء ايران نبودند. آقا محمدخان قاجار نيز تنها به ضرب شمشير توانست به انقياد حكومت خود بر ايران دست يابد و در اين راه خونهاي فراواني ريخت.
* منحط خواندن مشروطه، تحريف تاريخ است
* منحط خواندن مشروطه، تحريف تاريخ است
زيباكلام در ادامه سير حكومتي پادشاهان پس از اسلام درباره واقعه مشروطيت در ايران ميگويد: بسيار گفته ميشود، مشروطه يك جريان شكستخورده و منحط بوده كه انديشهاش خارج كردن قدرت و حكومت از ايران و انداختن آن به دامان غرب بوده است. حتي بسياري گفتهاند كه مشروطهخواهان به مباني سكولاريزم غربي تمايل داشتند و روحانيون كه اين مسئله را فهميدند، مانع انجام چنين هدفي شدند. اين گفتهها، تحريف روشن تاريخ است، در پاسخ به كساني كه چنين باورهاي غلطي را منتشر ميكنند، بايد پرسيد: كداميك از مصوبات قانون اساسي در مجلس اول خلاف شرع بوده است؟! هدف اصلي مشروطه ايجاد حكومتي در ايران بود كه اختيارات و قدرتمطلق، محدود به قانون باشد و يك نفر به عنوان شاه اجازه نداشته باشد هركاري خواست بكند كه اين دقيقا همان انتقادي است كه به پادشاهان قديم ايران وارد بود. اگرچه جريان مشروطه در زمان خود به ظاهر شكست خورد اما از جهات بسياري موفق بود و اگر مشروطه نبود، بسياري از مباني سياسي و قانوني امروزي بوجود نميآمد. از نگاه وي؛ مشروطه؛ مفهوم دوهزار و پانصدسالهاي كه در آن حكومت ازسوي خداوند به پادشاهان اعطا شده بود را تغيير داد و اين مسئله را مطرح كرد كه پادشاهان حكومت خود را از مردم ميگيرند و اگر مردم از آنها راضي نبودند، قدرت اين را دارند كه حكومت را بازپس بستانند. اين كارشناس علوم سياسي ضمن بيان اين مطلب كه پادشاهي يك مقوله خوني يا مادرزادي به شمار ميآمد و مشروطه اين ذهنيت را به چالش كشيد، افزود: سيدمحمد طباطبايي كه يكي از مشروطهخواهان بود، علنا اعلام كرد كه مردم خودشان بايد شاه را انتخاب يا عزل بكنند. اين درحالي بود كه ميرزاي قمي 50 سال پيشتر از وي گفته بود جايگاه شاه بر زمين، جايگاهي خدايي است و اراده پادشاه عين اراده خداوند است. وي معتقد است؛ مقولاتي همچون تفكيك قوا، پاسخگويي حكومت به مردم، تغيير رئيسجمهوري به صورت چهار سال يكبار، پاسخگو بودن وزرا به نمايندگان مجلس و.... همه و همه از تاثيرات جريان مشروطه هستند و اين مبين موفقيت آن جريان است. او، همچنين مهمترين دستاورد مشروطه در ايران را برهم زدن اين قاعده كه حكومتها بايد از قدرت مطلق برخوردار باشند، دانسته و از اين رو خواستگاههاي مشروطه را قائم بر عدالتخواهي و دموكراسي ميبيند.
1389/4/6 - 11:45 کد خبر : 131714
1389/4/6 - 11:45 کد خبر : 131714
0 نظرهای شما:
Post a Comment